
روایت بچه یک معتاد؛ کاش همه اینها یک خواب بود
وقتی داشتم بزرگ میشدم مادرم به مواد مخدر معتاد بود
مقالهای که در ادامه میخوانید، روایت فرزند یک معتاد است که از آسیبها و دردهای فرزند یک معتاد بودن میگوید. این بچهها زندگی سختی را تجربه میکنند و شاید تا ابد از ضرباتی که بر اثر این تجربه متحمل میشوند، فارغ نشوند و جان سالم به در نبرند.
♦ وقتی داشتم بزرگ میشدم مادرم به مواد مخدر معتاد بود.
♦ میلیونها کودک در دنیا با کسی که به اختلال مصرف مواد مخدر مبتلا است زندگی میکنند.
♦ به خاطر زندگی با مادرم کابوسهای زیادی میدیدم و دچار حمله عصبی میشدم.
بچه یک معتاد بودن ضربه بزرگی است، یک خلاء که فقط بزرگتر میشود، اندوهی که با گذر زمان بیشتر میشود. سوءمصرف داروهای تجویزی، گرو گذاشتن وسایل خانه، درگیری با پلیس و سرپرستی نکردن از بچهها شاید بتواند پاسخی برای این پرسش باشد که «چطور اوضاع اینقدر بد شد؟» اما برای کسی که والدینش ناپدید شدهاند اصلاً تسلیبخش نیست.
زمان میگذرد ولی حقیقت همچنان پابرجاست؛ من بچه یک معتاد هستم.

من تنها نیستم
گزارشی در سال ۲۰۱۷ تخمین زد که حدود یک هشتم بچههای زیر هفده سال در امریکا –تقریباً ۸.۷ میلیون نفر– در شرایطی زندگی میکنند که حداقل یکی از والدین به اختلال مصرف الکل یا مواد مبتلا است.
من در هجده سالگی اعلام کردم که «نمیدانم مادرم کجاست». از دبیرستان فارغالتحصیل شده بودم و داشتم در دفتر کمکهای مالی دانشگاه برای کسب اجازه استقلال از والدین که میتوانست به دانشجویانی مثل من کمک کند کمکهزینه تحصیلی بگیریم دعوا میکردم، ولی فقط در صورتی این کمکهزینه به من تعلق میگرفت که شرایط آنها برای مستقل شد من ازشان کاملاً کافی باشد. این فرایند برای اینکه بتوانم به کالج بروم نه تنها ضروری بود بلکه سالهای گذشتهام را به شکل بیرحمانهای به من یادآوری میکرد.
از سال ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۱ مدام به مشاوران مالی دانشگاه توضیح میدادم که چرا وضعیت من خاص است. مادرم در زندان بود، توانایی بزرگ کردن فرزندش را نداشت، محل سکونتش نامشخص بود، و با فحاشی و بددهانی صحبت میکرد. هر سال درخواستم را ثبت میکردم و تجربیات ناخوشایندم را توضیح میدادم. بعد از ثبت درخواستم التماس میکردم که «اگر این شرایط خاص نیست نمیدانم چه شرایطی خاص محسوب میشود.»
گاهی آرزو میکنم کاش همه اینها یک خواب بود
با اینکه واقعیت را میدانستم اما از باور آن هراس داشتم. حتی وقتی برای چک کردن واقعیت خودم را نیشگون میگرفتم -«بله، من واقعیام، و بله، این اتفاق رخ داده است»- باز هم به غیرممکنها امیدوار بودم؛ به اینکه یک روز از این خواب بیدار شوم، چشمهایم را باز کنم، خودم را در آغوش مادرم ببینم و او بگوید نگران نباش همهچیز خوب است.

در مجله اعتیاد بیشتر بخوانید
روش تربیت والدین میتواند خطر سوءمصرف مواد را در فرزندان کاهش دهد
سوءمصرف الکل در والدین میتواند منجر به پرخوری در فرزندان شود
چگونه روابط خانوادگی میتواند منجر به اعتیاد فرزندان شود؟
در عوض صدای سرکوفتها در گوشم میپیچید. صدای مادرم را میشنیدم که میگفت: «من مواد مصرف نمیکنم. هیچوقت نگفتم مواد مصرف میکنم. من فلان چیز را ندزدیدم. من فلان چیز را گرو نگذاشتم. نمیدانم از چه حرف میزنی. تو دیوانهای!» در نهایت به حقیقت اعتراف و عذرخواهی میکرد ولی آن حسی که بعدها درمانگرم گوشبهزنگ بودن (hypervigilance) نامید، هرگز از بین نرفت. گسستگی (dissociation) هم در دوران نوجوانی رهایم نمیکرد. دلیل اینکه توانستم این اتفاقات وحشتناک را تحمل کنم تا حدی همین بود. وقتی مینویسم، خودم را از رنج جدا میکنم.
هر چقدر هم که بنویسم و دوباره تجزیه و تحلیل کنم، باز هم نمیتوانم از آنچه برایم اتفاق افتاده است فرار کنم. کابوسهایی که دیدهام؛ حملات عصبیای که ضربان قلبم را بالا بردهاند. ولی دیگر گرفتار آنها نیستم. دیگر در دفتر امور مالی در حال دفاع از خودم نیستم.
یک هشتم این بچهها به سنین بزرگسالی میرسند. من هنوز ناهنجاریها و آسیبهایی را در خودم دارم، ولی یاد گرفتهام به خودم بگویم اشکالی ندارد. پایان تلخ و شیرینی است ولی معمولاً اوضاع بچههای والدین معتاد همین است؛ ما به اجبار مستقل و انعطافپذیر بار میآییم. من همچنان به سوگواری ادامه میدهم و دو نتیجه این دردهای روزافزون را با خودم به دوش میکشم؛ همدلی و درک احساس دیگران.
ترجمه مجله اعتیاد: آزاده اتحاد
https://www.insider.com/i-am-the-child-of-addicted-to-drugs-parent-2023-2