با بیل ویلسون آشنا شوید

با بیل ویلسون آشنا شوید؛ از اعتیاد تا تأسیس الکلی‌های گمنام

    ویلیام گریفیث ویلسون بیست و ششم نوامبر 1895 در ایست دورست ورمانت در میانه کولاک و جایی پشت میخانه مسافرخانه پدربزرگ و مادربزرگش به دنیا آمد. نام پدرش گیلمن و نام مادرش امیلی بود. این تولد شوم اما به طرز عجیبی مهم، مردی را به این دنیا آورد که سال‌ها بعد هم از سوی مجله تایم و هم لایف به عنوان یکی از صد چهره مهم و تأثیرگذار قرن بیستم معرفی شد. در فهرست مجله تایم، او در رده «شفادهندگان» کنار مادر ترزا و دیگران قرار گرفت.

    اوایل زندگی بیل ویلسون

    بیل خواهری داشت به نام دوروتی که چهار سال از او کوچک‌تر بود. کودکی پر از شادی بیل در حومه ورمانت Vermont، وقتی پدر و مادرش در یازده سالگی او از هم جدا شدند، از هم پاشید. بعد از طلاق، پدر بیل به بریتیش کلمبیا رفت و مادرش به بوستون تا استخوان‌درمانی بخواند و اولین زنی شد که از دانشگاه هاروارد مدرک گرفت. جدایی مادر و پدر بیل باعث شد که در او احساس طرد شدن شکل بگیرد. در همین دوره بود که بیل اولین دوره‌های افسردگی را تجربه کرد؛ تجربه‌ای که در طول زندگی با او همراه بود.

    مادربزرگ و پدربزرگ مادری بیل، فایتی و الا گریفیث که در شهر کوچکشان در نیو انگلند آدم‌های شاخصی بودند، او و خواهر کوچکش دوروتی را بزرگ را کردند. فایتی نوه‌هایش را لوس می‌کرد. او به‌خصوص بیشتر نگران بیل بود. چون متوجه شد بیل به تحریک ذهن و چالش‌هایی احتیاج داشت که او آنها تشویق می‌کرد. این چالش‌ها از کتاب خواندن بود تا خودآموزی ویولن تا ساختن بومرنگ، بعد از آنکه پدربزرگش به او گفت فقط استرالیایی‌های بومی هستند که می‌توانند بومرنگ بسازند و هوا کنند. شش ماه بعد بیل یک بومرنگ درست‌وحسابی را با غرور تحویل پدربزرگش داد.

    بیل ویلسون و همسرش لوئیس
    سال 1913، زندگی بیل وقتی به لوئیس برنهام از نیویورک، دختر پزشکی معروف معرفی شد، متحول شد. photo: stepping stones foundation

    اعتمادبه‌نفس بیل وقتی داشت در مدرسه بر اند برتون در نزدیکی منچستر ورمانت درس می‌خواند، بیشتر شد. او آنجا مبصر کلاس شد و در نهایت، سرپرست سال‌ آخری‌ها. اما مرگ غیرمنتظره دختری به نام برتا بنفورد که بیل به او علاقه داشت و می‌خواست با او ازدواج کند، او را در چنان افسردگی حادی فرو برد که باعث شد نتواند مدرسه را تمام کند. بیل سال‌ها بعد وقتی درباره از دست دادن این دختر حرف می‌زد، برایش عجیب بود که اصلاً چطور توانسته آن را پشت سر بگذارد.

    ملاقات بیل با لوئیس

    سال 1913، زندگی بیل وقتی به لوئیس برنهام Lois Burnham از بروکلین هایتسِ نیویورک، دختر پزشکی معروف معرفی شد، متحول شد. لوئیس که داشت تابستان را با مادر و پدر و چهار خواهر و برادرش می‌گذراند، چهار سال از بیل بزرگ‌تر بود. به‌رغم این اختلاف سنی، این دو در نهایت بعد از چند سال به هم نزدیک و وارد رابطه‌ای عاطفی شدند.

    بیل وارد دانشگاه نورویچ شد که دانشگاهی نظامی در نورث‌فیلد ورمانت بود. آنجا مهندسی می‌خواند. دانشگاه نورویچ او را برای حضور در جنگ جهانی اول آماده کرد. بیل و همکلاسی‌هایش سال 1917 پیش از فارغ‌التحصیلی به سپاه توپخانه ساحلی ارتش ایالات متحده پیوستند و در پلتسبورگ نیویورک آموزش دیدند. بیل آنجا نشان داد که استعداد ذاتی برای رهبری دارد. این منجر به آموزش بیشتر او در فورت مونروئه ویرجینیا شد و در نهایت به عنوان ستوان دوم انتخاب شد.


    اعضای گروه آکسفورد با کسانی که می‌خواستند الکل را ترک کنند، به موفقیت رسیده بودندوقتی ابی که یک الکلی دائمی بود به مدت دو ماه هوشیار شد به دیدار بدترین الکلی‌ای که می‌شناخت رفت. با این قصد که تجربه معنوی‌ خودش و نتیجه‌اش را با او در میان بگذاردآن الکلی، بیل ویلسون بود.


    آشنایی با بیل ویلسون
    در سال‌های اول ازدواج مشکلاتی داشتند. وقتی بیل از خدمت ارتش برگشت، لوئیس امیدوار بود که بیل در خانه بماند و الکل را کنار بگذارد. اما همزمان با دوران رکود بزرگ امریکا، مصرف الکل بیل بیشتر شد.

    بیل بعد از یک نامزدی پنهانی و بعد نامزدی علنی با لوئیس ازدواج کرد. بعد به‌سرعت برای خدمت به اروپا رفت. بیل و لوئیس بیست و چهارم ژانویه 1918 در کلیسای سوئدن‌بورگینِ بروکلین هایتس ازدواج کردند. بیل پیش از رفتن به اروپا نوشیدن الکل را شروع کرده بود.

    خانواده ویلسون، ملاقات و ازدواج با لوئیس

    بیل و لوئیس ویلسون در ورمانت با هم ملاقات کردند. لوئیس تابستان‌ها را در منچستر در دریاچه امرالد می‌گذراند. بیل در نزدیکی ایست دورست بزرگ شده بود. این دو به‌رغم اختلاف سنی چهار ساله‌شان متوجه شدند که علائق مشترکی با هم دارند. آنها بیست و چهارم 1918 در بروکلین هایتس نیویورک در کلیسای سوئدن‌بورگین که خانواده لوئیس به آن رفت‌وآمد داشتند، ازدواج کردند.

    در سال‌های اول ازدواج مشکلاتی داشتند. وقتی بیل از خدمت ارتش برگشت، لوئیس امیدوار بود که بیل در خانه بماند و الکل را کنار بگذارد. اما همزمان با دوران رکود بزرگ امریکا، مصرف الکل بیل بیشتر شد. او نمی‌توانست به طور منظم با شرکت‌های وال استریت کار کند.

    این زوج به همین خاطر برای امرار معاش مجبور شدند به خانه کودکی لوئیس در بروکلین هایتس نیویورک نقل مکان کنند. اینجا بود که بیل تصمیم گرفت بالاخره مشکل اعتیاد به الکلش را در بیمارستان تاونز درمان کند. بیل کم‌کم در این بیمارستان به هوشیاری رسید و شروع به کمک به دیگرانی کرد که به مشکل او مبتلا بودند. سال 1939، ملک آنها ضبط رهن شد و بیل و لوئیس بی‌خانمان شدند. آنها دو سال را مهمان بستگان و دوستانشان از الکلی‌های گمنام بودند. حتی مدتی را در یکی از باشگاه‌های ای‌ای در منهتن زندگی کردند. به گفته لوئیس، آنها در این مدت در پنجاه و یک مکان مختلف اقامت داشتند (به جز جاهایی که آخر هفته می‌ماندند). لوئیس در سال‌های اولیه ای‌ای و هوشیاری بیل برای امرار معاش زحمات زیادی کشید.

    بیل و لوئیس از طریق یک دلال معاملات ملکی که در ای‌ای دوستانی داشت، در بهار 1941، پیشنهادی را برای خرید خانه‌ای دریافت کردند که نتوانستند در برابرش مقاومت کنند. این ملک در ابتدا خانه آنها و در نهایت، به بنیاد «استپینگ استونز» تبدیل شد.

    بیل ویلسون در جنگ جهانی اول
    با اینکه بیل در دوران جنگ تجربه نبرد سنگین را نداشت، اما عملکردش در زمان جنگ ممتاز بود.

    دوران جنگ جهانی اول

    زمانی که بیل در انگلیس منتظر اعزام به فرانسه برای خدمت در جنگ جهانی اول بود، هنگ او در نزدیکی ونچستر اردو زد. بیل آنجا در یک بعدازظهر از کلیسای جامع شهر دیدن کرد. در کلیسای جامع وینچستر، او از حضور مقاومت‌ناپذیر خدا از خود بی‌خود شد، و این برایش شبیه هیچ‌یک از تجربیاتی نبود که تا آن لحظه از سر گذرانده بود.

    در آرامگاه کلیسا، او مقبره توماس تچر را دید و با خودش فکر کرد که شاید جدّ یکی از دوستانش ابی تچر باشد. نوشته روی سنگ قبر تچر چنان بیل را تحت تأثیر قرار داد که ده سال بعد وقتی داشت داستان زندگی خودش را برای کتاب الکلی‌های گمنام می‌نوشت، به آن اشاره کرد. روی سنگ قبر نوشته شده بود: «اینجا یک سرباز پیاده همپشایر در آرامش خوابیده که در حال نوشیدن آبجویی سرد از دنیا رفتیک سرباز صادق هرگز فراموش نمی‌شود، چه با تیر از دنیا رفته باشد، چه ماده مخدر

    با اینکه بیل در دوران جنگ تجربه نبرد سنگین را نداشت، اما عملکردش در زمان جنگ ممتاز بود. در پایان خدمت، هم‌خدمتی‌هایش به او یک ساعت جیبی کنده‌کاری‌شده هدیه دادند. (امروز این ساعت یکی از ده هزار اشیاء موجود در بنیاد استپینگ استونز (Stepping Stones) است.) بیل به بروکلین بازگشت و در یک شرکت ضمانت کالا مشغول به کار شد. همزمان شبانه دوره‌های اقتصاد را می‌گذراند و در دانشکده حقوق شبانه بروکلین حقوق می‌خواند. او در نهایت نتوانست به خاطر مشروب خوردنش آخرین کار کلاسی دانشگاه را به پایان برساند. (نکته کنایه‌آمیز این است که سال‌ها بعد، بیل که استاد اصول ای‌ای شده بود، مدرک افتخاری حقوق از دانشگاه ییل را نپذیرفت.)

    سال‌های وال استریت

    بیل بعد از این، در وال استریت مشغول به کار شد و برای مدتی نسبتاً موفق بود. او به مؤسسه‌های کارگزاری، اطلاعات مهمی درباره کسب‌وکارها می‌داد. بیل در این دوره به شدت درگیر الکل بود اما کارگزاران با توصیه‌های او داشتند پول درمی‌آوردند.

    اما در پایان این دهه، مشروب‌خوری بیل بدتر شد و به جایی رسید که همسرش و شرکای کاری‌اش متوجه وضعیتش شدند. شرکایش بعد از این کم‌کم از او روی برگرداندند. وقتی بازار در سال 1929 سقوط کرد، بیل می‌دانست که اوضاع از این بدتر خواهد شد.

    بیوگرافی بیل ویلسون
    زندگی بیل وقتی در یازدهم دسامبر 1934 به بیمارستان تاونز در غرب سنترال پارک منهتن رفت، با تجربه‌ای معنوی که بعد منجر به هوشیاری مادام‌العمرش شد، از این رو به آن رو شد.

    اعتیاد به الکل

    اواخر دهه 1920، لوئیس و بیل دیگر توانایی مالی این را که آپارتمانی متعلق به خودشان داشته باشند، نداشتند. بنابراین به خانه کودکی لوئیس، خانه پدر و مادرش دکتر کلارک و ماتیلدا برنهام نقل مکان کردند. ماتیلدا از دنیا رفته بود و دکتر برنهام تجدید فراش کرده و به خانه‌ای جدید رفته بود. بیل که در این خانه تنها با لوئیس زندگی می‌کرد، گرفتار اعتیاد به الکل مزمن و شدید شد.

    بیل که آن زمان به گفته خودش و اطرافیانش ناامید شده بود، اواخر سال 1934 با دوست قدیمی‌اش ابی تچر ملاقات کرد؛ که او هم پیش از این الکلی بود و به شکلی معجزه‌آسا ترک کرده بود.

    ابی به بیل گفت الکل را با همکاری گروه آکسفورد که یک انجمن معنوی بود، کنار گذاشت و حالا او هم می‌تواند به کمک آنها اعتیادش به الکل را کنار بگذارد.

    گروه آکسفورد یک انجمن معنوی معروف در نیمه اول قرن بیستم بود؛ که حق عضویت نمی‌خواست، راهنماهایش حقوقی دریافت نمی‌کردند، بر پایه هیچ آئین و مذهب خاصی هم نبود. اصول این گروه برای زندگی که آنها را «غیرمشروط» می‌دانستند، صداقت، خلوص، ازخودگذشتگی و عشق بود. این گروه کمک به دیگران را تشویق می‌کردند و همین‌طور راهنمایی خواستن از خدا و بررسی آن با یکی از اعضای معتمد گروه.

    اعضای گروه آکسفورد با کسانی مثل ابی که می‌خواستند الکل را ترک کنند، به موفقیت رسیده بودند. وقتی ابی، که یک الکلی دائمی بود، به مدت دو ماه هوشیار شد، به دیدار بدترین الکلی‌ای که می‌شناخت رفت؛ با این قصد که تجربه معنوی‌ خودش و نتیجه‌اش را با او در میان بگذارد. آن الکلی، بیل ویلسون بود.

    بیل به خاطر می‌آورد که دور میز آشپزخانه در بروکلین هایتس، به ابی جین و آب آناناس تعارف کرد. بیل بعدها آن میز را به آشپزخانه استپینگ استونز منتقل کرد. ابی تعارف بیل را نپذیرفت. او الکل را کنار گذاشته بود و به گفته بیل به او گفته بود: «من دیگر دین دارم

    تاریخچه زندگی بیل ویلسون
    اواخر دهه 1920، لوئیس و بیل دیگر توانایی مالی این را که آپارتمانی متعلق به خودشان داشته باشند، نداشتند. بنابراین به خانه کودکی لوئیس، خانه پدر و مادرش در بروکلین نیویورک نقل مکان کردند.

    بیل در برابر برنامه معنوی ابی مقاومت داشت. می‌گفت با وجه مذهبی آن مشکل دارد. اما وقتی ابی که از این حرف‌های بیل دلخور شده بود، از او پرسید: «چرا تعریف خودت از خدا را انتخاب نمی‌کنی؟»، بیل دیگر حرفی برای گفتن نداشت. او کم‌کم نسبت به تعریف بزرگ‌تری از خدا و به قدرتی بزرگ‌تر از خودش رویکرد بازتری در پیش گرفت. (عده‌ای می‌گویند جمله‌ای که ابی به بیل گفت، بعدها در قدم‌های ای‌ای به این شکل ترجمه شد: «خدا به آن شکلی که ما درکش می‌کنیم»؛ تعریفی از خدا که باعث شود تمام اعضای ای‌ای با هر پس‌زمینه مذهبی یا غیرمذهبی از این «برنامه ساده» بهره ببرند. ای‌ای برنامه‌ای معنوی است، نه مذهبی، و درک اعضایش نسبت به خدا کاملاً شخصی است و در بعضی مواقع، منحصر‌به‌فرد.)

    هوشیاری بیل ویلسون

    با اینکه بیل الکل را کنار نگذاشت، اما ملاقاتش با ابی احتمال هوشیاری‌اش را بیشتر کرد. زندگی بیل وقتی در یازدهم دسامبر 1934 به بیمارستان تاونز در غرب سنترال پارک منهتن رفت، با تجربه‌ای معنوی که بعد منجر به هوشیاری مادام‌العمرش شد، از این رو به آن رو شد.

    دکتر ویلیام دی. سیلک‌ورث (که اعضای ای‌ای، او را «سیلکی» و «دکتری که الکلی‌ها را دوست داشت» صدا می‌زدند) در بهبودی بیل نقش مهمی داشت. او اعتقاد داشت که اعتیاد به الکل یک آلرژی جسمانی به الکل است و نه شکست اخلاقی. دکتر سیلک‌ورث بر این باور بود که این آلرژی با مصرف حتی مقدار اندکی الکل تحریک می‌شود و در فرد نیاز اضطراری به مصرف الکل را به همراه وسواس ذهنی انجام این کار به وجود می‌آورد.

    این تعریف از الکلیسم به‌قدری در آن زمان نو بود که وقتی بیل از دکتر سیلک‌ورث خواست در بخش «دیدگاه پزشک» کتاب الکلی‌های گمنام آن را مطرح کند، او این کار را بدون ذکر نامش انجام داد. سال‌ها بعد وقتی این نظریه پذیرفته شد، دکتر اجازه داد اسمش را در کتاب بیاورند.

    وقتی بیل از بیمارستان تاونز مرخص شد، نگاهی تازه به زندگی داشت. او تحت تأثیر تجربه معنوی‌ای که از سر گذرانده بود، به خیابان‌ها و میخانه‌های بروکلین رفت تا به دیگرانی همچون خودش کمک کند. اما به‌رغم تب و تابی که برای کمک به الکلی‌های دیگر داشت، تلاش‌هایش بی‌ثمر بود. در ابتدا، هیچ‌کس علاقه‌ای به هوشیاری نداشت. اما کم‌کم همه‌چیز عوض شد.

    ملاقات بیل دابلیو با دکتر باب
    دکتر باب تنها برای آنکه همسرش اَن اسمیت را خوشحال کند، موافقت کرد با بیل ملاقات کند. اما گفت بیشتر از پانزده دقیقه برای این غریبه که ادعا می‌کند درمان اعتیاد به الکل را پیدا کرده است، وقت نمی‌گذارد.

    ملاقات بیل با دکتر باب

    بیل بعد از چند ماه هوشیاری به همراه چند دوست، شرکت کوچکی را در آکرون اوهایو راه انداخت. قرار بود این شرکت بیل و لوئیس را از وضعیت بد مالی‌شان نجات دهد. اما چنین نشد.

    بعد از مدتی کار و تلاش در آکرون، شرکت در آستانه ورشکستگی قرار گرفت. بیل، افسرده و درمانده در هتل می‌فلاور آکرون، در آستانه مصرف الکل بود. او که وسوسه شده بود به میخانه هتل برود، از این کار منصرف شد و در عوض به یک باجه تلفن عمومی رفت تا با یک الکلی دیگر تماس بگیرد، تا با کسی مثل خودش حرف بزند. بعد از چند تماس تلفنی با کشیش‌هایی که اسمشان در کتاب راهنمای یک کلیسا بود، بیل در نهایت با اسقف والتر تانکس تماس گرفت. او بیل را به هنرییتا سایبرلینگ که داشت برای الکلی دیگری به نام دکتر رابرت هولبروک اسمیت، پزشک متخصص گوارش، جراح و یکی از اعضای موقت جلسات گروه آکسفورد دعا می‌کرد، معرفی کرد.

    دکتر باب تنها برای آنکه همسرش اَن اسمیت را خوشحال کند، موافقت کرد با بیل ملاقات کند. اما گفت بیشتر از پانزده دقیقه برای این غریبه که ادعا می‌کند درمان اعتیاد به الکل را پیدا کرده است، وقت نمی‌گذارد. این دو در خانه هنرییتا با هم ملاقات کردند. قرار شد در اتاقی با هم حرف بزنند. دکتر باب فکر می‌کرد قرار است گفت‌وگویشان کوتاه باشد اما اشتباه می‌کرد. گفت‌وگوی این دو پنج ساعت طول کشید و این آغاز رابطه مادام‌العمرشان بود.

    بیل سه ماه در اوهایو ماند، تا با همکاری باب به دیگران کمک کند به هوشیاری برسند. باب چند هفته بعد بعد از آنکه از یک کنفرانس پزشکی در نیوجرسی به خانه آمد، یک‌بار دیگر الکل مصرف کرد. مدتی بعد از آن، بیل و باب شروع کردند به کمک به دیگران برای رسیدن به هوشیاری. بسیاری این تاریخ یعنی دهم ژوئن 1935 را روز پایه‌گذاری ای‌ای، که به «روز مؤسسان» معروف است، می‌دانند.

    ای‌ای به پرواز درآمد

    بیل چهل ساله بود که الکل را کنار گذاشت. او باقی سی و پنج سال زندگی‌اش را هوشیار ماند، و بخش قابل توجهی از انرژی و هوش‌اش را صرف رشد و شکوفایی یکی از بزرگ‌ترین نهادهای اجتماعی جهان، یعنی الکلی‌های گمنام کرد. تلاش‌های بیل به رشد و توسعه این انجمن، تنظیم مفاد و مرامنامه و ساختار خدماتی‌‌ای که تا امروز باقی مانده است، کمک کرد؛ نقشی که در جوانی هرگز آن را تصور هم نمی‌کرد. بیل سال‌های شکوفایی انجمن را که طی آن داوطلبان تازه هوشیار‌شده گروه‌هایی را تشکیل دادند و پیام بهبودی را با دیگران به اشتراک گذاشتند، «دوره پرواز اولیه» خواند.

    او مدافع اصلی این دیدگاه بود که اگر برنامه بهبودی به صورت یک کتاب درآید، امکان کمک به الکلی‌های بیشتری وجود خواهد داشت. پروژه کتاب به مذاق اعضای انجمن در نیویورک خوش آمد، اما مدتی زمان برد تا اعضای اوهایو هم متقاعد شوند به آن بپیوندند. بسیاری از متخصصان امر، بیل را نویسنده اصلی کتاب الکلی‌های گمنام یا همان «کتاب بزرگ» می‌دانند؛ عنوانی که با چاپ کتاب در سال 1939 برای آن در نظر گرفته شد.

    سخت نگیریم
    دکتر باب به بیل گفت: بیا برنامه را زیاد سخت نگیریم

    بیل بیشترِ 164 صفحه اول کتاب بزرگ را آماده کرد، که بسیاری آن را «متن پایه» برنامه ای‌ای می‌دانند؛ به‌خصوص به این خاطر که «دوازده قدم» برنامه بهبودی را در بر می‌گرفت. او همچین کتاب را ویرایش و گردآوری کرد و افراد را وادار کرد قصه تجربه‌های شخصی خود را بازگو کنند که در واقع بخش زیادی از باقی کتاب را تشکیل می‌دهد. هنک پارکورست، تاجر و الکلی سابقِ عضو انجمن، نقش مهمی در بسیاری از امور مربوط به کتاب داشت؛ از ایده فروش برگه سهام کتاب تا کمک مالی به ناشر برای آنکه زبانی جامع را در خصوص آوردن باورهای معنوی در کتاب در نظر بگیرد.

    بعد از کتاب بزرگ، کتاب‌های دیگری مثل «دوازده قدم و دوازده سنت» (Twelve Steps and Twelve Traditions)، «از دیدگاه بیل» (As Bill See it) و «ای.‌ای به بلوغ می‌رسد» (A.A. Comes of Age) همراه با یک سری جزوه، سخنرانی و نزدیک به 150 مقاله درباره شایعات مربوط به AA منتشر شد.

    تا سال 2020، بیش از شصت میلیون نسخه از کتاب‌هایی که بیل در شکل‌گیری‌شان نقش داشت، تنها به زبان انگلیسی به چاپ رسید.

    روزهای پایانی زندگی و میراث

    در ژانویه 1971، بیل با یک هواپیمای شخصی‌ به مؤسسه میامی هارت رفت؛ به این امید که بتواند مشکل نفخ حادش را درمان کند. گفته می‌شود خلق‌وخویش در پرواز خوب بود، اما جسمش بسیار ضعیف بود.

    بیل مدتی کوتاه بعد از رسیدن به میامی از دنیا رفت. او در بیست و چهارم ژانویه 1971، همزمان با پنجاه و سومین سالگرد ازدواجش، به قول خودش «از دیده‌ پنهان شد».

    در جشن سالگرد ای‌ای که دو ماه بعد از مرگ بیل برای یادبود او برگزار شد، لوئیس پیغامی را از سوی بیل خواند با ادای احترامی که او دوست داشت: «به شما درود می‌فرستم و بابت زندگی‌هایتان از شما ممنونمبرای کسانی که میان حضار بودند، بدون شک این احساس، مشترک بود.

    امروز، بیش از دو میلیون نفر در سرتاسر جهان عضو الکلی‌های گمنام هستند. صدها انجمن دیگر مبنی بر برنامه دوازده قدمی جا پای ای‌ای گذاشتند تا به چالش‌های دیگر کمک کنند.

    سال 1990، مجله لایف بیل دابلیو. را یکی از صد چهره مهم امریکا در قرن بیستم معرفی کرد. در سال 1999، مجله تایم او را به عنوان یکی از صد چهره تأثیرگذار قرن معرفی کرد و نامش را در بخش «قهرمانان و الگوها» کنار چهره‌های دیگری همچون جکی رابینسون و مادر ترزا قرار داد.

    ترجمه مجله اعتیاد: آزاده اتحاد/ داستان و عکس‌ها از بنیاد استپینگ استونز

    The History of Bill Wilson