با بیل ویلسون آشنا شوید؛ از اعتیاد تا تأسیس الکلیهای گمنام
بیداری روحانی بیل ویلسون
بیل ویلسون با نام ویلیام گریفیث ویلسون، در بیست و ششم نوامبر 1895، در ایست دورست، ورمانت، در میانه یک کولاک و در پشت میخانهای متعلق به مسافرخانه پدربزرگ و مادربزرگش به دنیا آمد. نام پدرش گیلمن و نام مادرش امیلی بود. این تولد، که شاید در نگاه اول شوم به نظر میرسید اما در واقع سرنوشتساز بود، مردی را به دنیا آورد که سالها بعد از سوی هر دو مجله بزرگ تایم و لایف بهعنوان یکی از صد چهره مهم و تأثیرگذار قرن بیستم معرفی شد. در فهرست تایم، او در رده «شفادهندگان» در کنار مادر ترزا و دیگران قرار گرفت.
بیداری روحانی بیل ویلسون باعث شد که انجمن الکلیهای گمنام به هوشیاری و پاکی میلیونها معتاد در سراسر جهان کمک کند.
اوایل زندگی بیل ویلسون
بیل ویلسون خواهری به نام دوروتی داشت که چهار سال از او کوچکتر بود. دوران کودکی او در حومهای از ورمانت (Vermont)، با شادی و بازی همراه بود تا اینکه در یازدهسالگی با جدایی پدر و مادرش این شادی از هم پاشید. پس از طلاق، پدر بیل به بریتیش کلمبیا رفت و مادرش برای ادامه تحصیل به بوستون نقلمکان کرد و در رشته استخواندرمانی تحصیل نمود. او نخستین زنی شد که از دانشگاه هاروارد در این رشته فارغالتحصیل شد. جدایی والدین، در بیل احساسی از طرد شدن ایجاد کرد، و در همین دوران بود که او برای اولین بار دورههای افسردگی را تجربه کرد؛ احساسی که تا پایان عمر با او همراه ماند.
بیل و خواهر کوچکش دوروتی توسط فایتی و الا گریفیث، پدربزرگ و مادربزرگ مادریشان، در شهری کوچک در نیو انگلند بزرگ شدند. فایتی که یکی از چهرههای برجسته شهر بود، نوههایش را لوس میکرد و توجه ویژهای به بیل نشان میداد. او بهخوبی متوجه شد که بیل به چالشهای ذهنی و تحریک فکری نیاز دارد، بنابراین او را در این مسیر تشویق میکرد.
این چالشها از کتابخوانی و خودآموزی ویولن تا پروژههای خلاقانهای مانند ساخت بومرنگ را دربر میگرفت. زمانی که پدربزرگش به او گفت تنها بومیان استرالیایی میتوانند بومرنگی بسازند که بهدرستی پرواز کند، بیل این را بهعنوان یک چالش شخصی پذیرفت. پس از شش ماه تلاش، او با افتخار یک بومرنگ کامل و درستوحسابی را به پدربزرگش تحویل داد.
اعتمادبهنفس بیل وقتی داشت در مدرسه بر اند برتون در نزدیکی منچستر ورمانت درس میخواند، بیشتر شد. او آنجا مبصر کلاس شد و در نهایت، سرپرست سال آخریها. اما مرگ غیرمنتظره دختری به نام برتا بنفورد که بیل به او علاقه داشت و میخواست با او ازدواج کند، او را در چنان افسردگی حادی فرو برد که باعث شد نتواند مدرسه را تمام کند. بیل ویلسون سالها بعد وقتی درباره از دست دادن این دختر حرف میزد، برایش عجیب بود که اصلاً چطور توانسته آن را پشت سر بگذارد.
ملاقات بیل با لوئیس
در سال 1913، زندگی بیل با معرفی او به لوئیس برنهام از بروکلین هایتسِ نیویورک، دختر یک پزشک مشهور، دگرگون شد. لوئیس، که تابستان را همراه والدین و چهار خواهر و برادرش سپری میکرد، چهار سال از بیل بزرگتر بود. با وجود این اختلاف سنی، آنها پس از چند سال به یکدیگر نزدیک شدند و رابطهای عاطفی بینشان شکل گرفت.
بیل وارد دانشگاه نورویچ، یک دانشگاه نظامی در نورثفیلد ورمانت، شد و در رشته مهندسی تحصیل کرد. این دانشگاه او را برای حضور در جنگ جهانی اول آماده کرد. در سال 1917، بیل و همکلاسیهایش پیش از فارغالتحصیلی به سپاه توپخانه ساحلی ارتش ایالات متحده پیوستند و در پلتسبورگ، نیویورک، آموزش دیدند. در دوران آموزش، او استعداد ذاتی خود در رهبری را نشان داد. این موفقیت باعث شد که در فورت مونرو ویرجینیا آموزش بیشتری ببیند و در نهایت به عنوان ستوان دوم ارتش انتخاب شود.
اعضای گروه آکسفورد با کسانی که میخواستند الکل را ترک کنند، به موفقیت رسیده بودند. وقتی ابی که یک الکلی دائمی بود به مدت دو ماه هوشیار شد به دیدار بدترین الکلیای که میشناخت رفت. با این قصد که تجربه معنوی خودش و نتیجهاش را با او در میان بگذارد. آن الکلی، بیل ویلسون بود.
بیل بعد از یک نامزدی پنهانی و بعد نامزدی علنی با لوئیس ازدواج کرد. بعد بهسرعت برای خدمت به اروپا رفت. بیل و لوئیس بیست و چهارم ژانویه 1918 در کلیسای سوئدنبورگینِ بروکلین هایتس ازدواج کردند. بیل پیش از رفتن به اروپا نوشیدن الکل را شروع کرده بود.
خانواده ویلسون، ملاقات و ازدواج با لوئیس
بیل ویلسون و لوئیس ویلسون در ورمانت با هم ملاقات کردند. لوئیس تابستانها را در منچستر در دریاچه امرالد میگذراند. بیل در نزدیکی ایست دورست بزرگ شده بود. این دو بهرغم اختلاف سنی چهار سالهشان متوجه شدند که علائق مشترکی با هم دارند. آنها بیست و چهارم 1918 در بروکلین هایتس نیویورک در کلیسای سوئدنبورگین که خانواده لوئیس به آن رفتوآمد داشتند، ازدواج کردند.
در سالهای اول ازدواج مشکلاتی داشتند. وقتی بیل از خدمت ارتش برگشت، لوئیس امیدوار بود که بیل در خانه بماند و الکل را کنار بگذارد. اما همزمان با دوران رکود بزرگ امریکا، مصرف الکل بیل بیشتر شد. او نمیتوانست به طور منظم با شرکتهای وال استریت کار کند.
این زوج به همین خاطر برای امرار معاش مجبور شدند به خانه کودکی لوئیس در بروکلین هایتس نیویورک نقل مکان کنند. اینجا بود که بیل تصمیم گرفت بالاخره مشکل اعتیاد به الکلش را در بیمارستان تاونز درمان کند. بیل کمکم در این بیمارستان به هوشیاری رسید و شروع به کمک به دیگرانی کرد که به مشکل او مبتلا بودند. سال 1939، ملک آنها ضبط رهن شد و بیل و لوئیس بیخانمان شدند. آنها دو سال را مهمان بستگان و دوستانشان از الکلیهای گمنام بودند. حتی مدتی را در یکی از باشگاههای ایای در منهتن زندگی کردند. به گفته لوئیس، آنها در این مدت در پنجاه و یک مکان مختلف اقامت داشتند (به جز جاهایی که آخر هفته میماندند). لوئیس در سالهای اولیه ایای و هوشیاری بیل برای امرار معاش زحمات زیادی کشید.
بیل و لوئیس از طریق یک دلال معاملات ملکی که در ایای دوستانی داشت، در بهار 1941، پیشنهادی را برای خرید خانهای دریافت کردند که نتوانستند در برابرش مقاومت کنند. این ملک در ابتدا خانه آنها و در نهایت، به بنیاد «استپینگ استونز» تبدیل شد.
دوران جنگ جهانی اول
زمانی که بیل ویلسون در انگلیس منتظر اعزام به فرانسه برای خدمت در جنگ جهانی اول بود، هنگ او در نزدیکی ونچستر اردو زد. بیل آنجا در یک بعدازظهر از کلیسای جامع شهر دیدن کرد. در کلیسای جامع وینچستر، او از حضور مقاومتناپذیر خدا از خود بیخود شد، و این برایش شبیه هیچیک از تجربیاتی نبود که تا آن لحظه از سر گذرانده بود.
در آرامگاه کلیسا، او مقبره توماس تچر را دید و با خودش فکر کرد که شاید جدّ یکی از دوستانش ابی تچر باشد. نوشته روی سنگ قبر تچر چنان بیل را تحت تأثیر قرار داد که ده سال بعد وقتی داشت داستان زندگی خودش را برای کتاب الکلیهای گمنام مینوشت، به آن اشاره کرد. روی سنگ قبر نوشته شده بود: «اینجا یک سرباز پیاده همپشایر در آرامش خوابیده که در حال نوشیدن آبجویی سرد از دنیا رفت… یک سرباز صادق هرگز فراموش نمیشود، چه با تیر از دنیا رفته باشد، چه ماده مخدر.»
با اینکه بیل در دوران جنگ تجربه نبرد سنگین را نداشت، اما عملکردش در زمان جنگ ممتاز بود. در پایان خدمت، همخدمتیهایش به او یک ساعت جیبی کندهکاریشده هدیه دادند. (امروز این ساعت یکی از ده هزار اشیاء موجود در بنیاد استپینگ استونز (Stepping Stones) است.) بیل به بروکلین بازگشت و در یک شرکت ضمانت کالا مشغول به کار شد. همزمان شبانه دورههای اقتصاد را میگذراند و در دانشکده حقوق شبانه بروکلین حقوق میخواند. او در نهایت نتوانست به خاطر مشروب خوردنش آخرین کار کلاسی دانشگاه را به پایان برساند. (نکته کنایهآمیز این است که سالها بعد، بیل که استاد اصول ایای شده بود، مدرک افتخاری حقوق از دانشگاه ییل را نپذیرفت.)
سالهای وال استریت
بیل ویلسون بعد از این، در وال استریت مشغول به کار شد و برای مدتی نسبتاً موفق بود. او به مؤسسههای کارگزاری، اطلاعات مهمی درباره کسبوکارها میداد. بیل در این دوره به شدت درگیر الکل بود اما کارگزاران با توصیههای او داشتند پول درمیآوردند.
اما در پایان این دهه، مشروبخوری بیل بدتر شد و به جایی رسید که همسرش و شرکای کاریاش متوجه وضعیتش شدند. شرکایش بعد از این کمکم از او روی برگرداندند. وقتی بازار در سال 1929 سقوط کرد، بیل میدانست که اوضاع از این بدتر خواهد شد.
اعتیاد به الکل بیل دابلیو
اواخر دهه 1920، لوئیس و بیل دیگر توانایی مالی این را که آپارتمانی متعلق به خودشان داشته باشند، نداشتند. بنابراین به خانه کودکی لوئیس، خانه پدر و مادرش دکتر کلارک و ماتیلدا برنهام نقل مکان کردند. ماتیلدا از دنیا رفته بود و دکتر برنهام تجدید فراش کرده و به خانهای جدید رفته بود. بیل که در این خانه تنها با لوئیس زندگی میکرد، گرفتار اعتیاد به الکل مزمن و شدید شد.
بیل که آن زمان به گفته خودش و اطرافیانش ناامید شده بود، اواخر سال 1934 با دوست قدیمیاش ابی تچر ملاقات کرد؛ که او هم پیش از این الکلی بود و به شکلی معجزهآسا ترک کرده بود.
ابی به بیل گفت الکل را با همکاری گروه آکسفورد که یک انجمن معنوی بود، کنار گذاشت و حالا او هم میتواند به کمک آنها اعتیادش به الکل را کنار بگذارد.
گروه آکسفورد
گروه آکسفورد یک انجمن معنوی شناختهشده در نیمه اول قرن بیستم بود. این گروه حق عضویت نداشت، راهنماهایش حقوقی دریافت نمیکردند و به هیچ آیین یا مذهب خاصی وابسته نبود. اصولی که آنها برای زندگی برمیشمردند و «غیرمشروط» مینامیدند، شامل صداقت، خلوص، ازخودگذشتگی و عشق بود. این گروه اعضایش را به کمک به دیگران، درخواست راهنمایی از خدا و مشورت با یکی از اعضای معتمد تشویق میکرد.
گروه آکسفورد توانسته بود به کسانی مانند ابی که قصد ترک الکل داشتند، کمک کند. وقتی ابی، که پیشتر یک الکلی دائمی بود، دو ماه هوشیاری را تجربه کرد، تصمیم گرفت به دیدار بدترین الکلیای که میشناخت برود تا تجربه معنوی و نتیجه آن را با او در میان بگذارد. آن فرد، بیل ویلسون بود.
بیل به یاد میآورد که در بروکلین هایتس، دور میز آشپزخانه به ابی جین و آب آناناس تعارف کرد. بعدها، او همان میز را به آشپزخانه خانهاش در استپینگ استونز منتقل کرد. ابی اما تعارف او را نپذیرفت، چراکه دیگر الکل را کنار گذاشته بود و به گفته بیل، به او گفت: « من به مسیر معنوی پا گذاشتهام.»
بیل در برابر برنامه معنوی ابی مقاومت داشت. میگفت با وجه مذهبی آن مشکل دارد. اما وقتی ابی که از این حرفهای بیل دلخور شده بود، از او پرسید: «چرا تعریف خودت از خدا را انتخاب نمیکنی؟»، بیل دیگر حرفی برای گفتن نداشت. او کمکم نسبت به تعریف بزرگتری از خدا و به قدرتی بزرگتر از خودش رویکرد بازتری در پیش گرفت. (عدهای میگویند جملهای که ابی به بیل گفت، بعدها در قدمهای ایای به این شکل ترجمه شد: «خدا به آن شکلی که ما درکش میکنیم»؛ تعریفی از خدا که باعث شود تمام اعضای ایای با هر پسزمینه مذهبی یا غیرمذهبی از این «برنامه ساده» بهره ببرند. ایای برنامهای معنوی است، نه مذهبی، و درک اعضایش نسبت به خدا کاملاً شخصی است و در بعضی مواقع، منحصربهفرد.)
هوشیاری بیل ویلسون
با اینکه بیل دبلیو الکل را کنار نگذاشت، اما ملاقاتش با ابی احتمال هوشیاریاش را بیشتر کرد. زندگی بیل وقتی در یازدهم دسامبر 1934 به بیمارستان تاونز در غرب سنترال پارک منهتن رفت، با تجربهای معنوی که بعد منجر به هوشیاری مادامالعمرش شد، از این رو به آن رو شد.
دکتر ویلیام دی. سیلکورث (که اعضای ایای، او را «سیلکی» و «دکتری که الکلیها را دوست داشت» صدا میزدند) در بهبودی بیل نقش مهمی داشت. او اعتقاد داشت که اعتیاد به الکل یک آلرژی جسمانی به الکل است و نه شکست اخلاقی. دکتر سیلکورث بر این باور بود که این آلرژی با مصرف حتی مقدار اندکی الکل تحریک میشود و در فرد نیاز اضطراری به مصرف الکل را به همراه وسواس ذهنی انجام این کار به وجود میآورد.
این تعریف از الکلیسم بهقدری در آن زمان نو بود که وقتی بیل از دکتر سیلکورث خواست در بخش «دیدگاه پزشک» کتاب الکلیهای گمنام آن را مطرح کند، او این کار را بدون ذکر نامش انجام داد. سالها بعد وقتی این نظریه پذیرفته شد، دکتر اجازه داد اسمش را در کتاب بیاورند.
بیداری روحانی بیل ویلسون
وقتی بیل دبلیو از بیمارستان تاونز مرخص شد، نگاهی تازه به زندگی داشت. او تحت تأثیر تجربه معنویای که از سر گذرانده بود، به خیابانها و میخانههای بروکلین رفت تا به دیگرانی همچون خودش کمک کند. اما بهرغم تب و تابی که برای کمک به الکلیهای دیگر داشت، تلاشهایش بیثمر بود. در ابتدا، هیچکس علاقهای به هوشیاری نداشت. اما کمکم همهچیز عوض شد.
بیل دابلیو گفته است: “هنگامیکه مرد یا زنی به بیداری روحانی میرسد، مهمترین معنای آن این است که او اکنون میتواند چیزی را احساس کند، انجام دهد و باور کند که پیش از این بدون کمک و تنها با نیروی خودش قادر به انجامش نبوده است.”
بیداری روحانی بیل ویلسون دنیا را دگرگون کرد؛ اگر واقعاً به آن فکر کنید، تبدیل شدن از یک معتاد با وسوسه مصرف دائم مشروب یا مواد مخدر به فردی پاک و هوشیار بسیار معجزهآسا است.
ملاقات بیل با دکتر باب
پس از چند ماه هوشیاری، بیل دبلیو به همراه چند دوست، شرکتی کوچک در آکرون، اوهایو راهاندازی کرد. این شرکت قرار بود بیل و همسرش لوئیس را از مشکلات مالی نجات دهد، اما اوضاع طبق انتظار پیش نرفت.
با گذشت زمان و تلاشهای بسیار، شرکت در آستانه ورشکستگی قرار گرفت. بیل، افسرده و ناامید، در هتل میفلاور آکرون در مرز لغزش و مصرف دوباره الکل قرار داشت. وسوسه شده بود به میخانه هتل برود، اما تصمیم گرفت به جای آن به یک باجه تلفن عمومی برود و با یک الکلی دیگر تماس بگیرد تا با کسی همدرد صحبت کند. پس از چند تماس ناموفق با کشیشهایی که شمارهشان را از دفترچه راهنمای یک کلیسا پیدا کرده بود، در نهایت موفق شد با اسقف والتر تانکس تماس بگیرد. اسقف، بیل را به هنرییتا سایبرلینگ معرفی کرد.
هنرییتا در آن زمان برای دکتر رابرت هولبروک اسمیت، که به دکتر باب معروف بود، دعا میکرد. دکتر باب، پزشک متخصص گوارش و جراح، در جلسات گروه آکسفورد حضور داشت، اما هنوز درگیر اعتیاد به الکل بود. تنها برای خوشحال کردن همسرش، اَن اسمیت، قبول کرد با بیل دیدار کند. با این حال، او گفت که حاضر نیست بیش از پانزده دقیقه برای صحبت با این غریبه که ادعا میکرد راه درمان اعتیاد به الکل را یافته، وقت بگذارد.
این دو در خانه هنرییتا با یکدیگر ملاقات کردند و برای گفتوگو به اتاقی رفتند. دکتر باب انتظار داشت مکالمهشان کوتاه باشد، اما این گفتوگو پنج ساعت به طول انجامید و آغازی بر یک دوستی مادامالعمر شد.
بیل دبلیو به مدت سه ماه در اوهایو ماند و در این مدت با همکاری دکتر باب به دیگران برای رسیدن به هوشیاری کمک کرد. چند هفته بعد، دکتر باب پس از بازگشت از یک کنفرانس پزشکی در نیوجرسی، دوباره الکل مصرف کرد. اما پس از آن، بیل و دکتر باب مصمم شدند به دیگران کمک کنند تا هوشیاری خود را به دست آورند. بسیاری تاریخ دهم ژوئن 1935 را، که به «روز مؤسسان» معروف است، بهعنوان روز پایهگذاری الکلیهای گمنام (AA) میدانند.
ایای به پرواز درآمد
بیل دبلیو چهل ساله بود که الکل را کنار گذاشت. او باقی سی و پنج سال زندگیاش را هوشیار ماند، و بخش قابل توجهی از انرژی و هوشاش را صرف رشد و شکوفایی یکی از بزرگترین نهادهای اجتماعی جهان، یعنی الکلیهای گمنام کرد. تلاشهای بیل به رشد و توسعه این انجمن، تنظیم مفاد و مرامنامه و ساختار خدماتیای که تا امروز باقی مانده است، کمک کرد؛ نقشی که در جوانی هرگز آن را تصور هم نمیکرد. بیل سالهای شکوفایی انجمن را که طی آن داوطلبان تازه هوشیارشده گروههایی را تشکیل دادند و پیام بهبودی را با دیگران به اشتراک گذاشتند، «دوره پرواز اولیه» خواند.
او مدافع اصلی این دیدگاه بود که اگر برنامه بهبودی به صورت یک کتاب درآید، امکان کمک به الکلیهای بیشتری وجود خواهد داشت. پروژه کتاب به مذاق اعضای انجمن در نیویورک خوش آمد، اما مدتی زمان برد تا اعضای اوهایو هم متقاعد شوند به آن بپیوندند. بسیاری از متخصصان امر، بیل را نویسنده اصلی کتاب الکلیهای گمنام یا همان «کتاب بزرگ» میدانند؛ عنوانی که با چاپ کتاب در سال 1939 برای آن در نظر گرفته شد.
بیل دبلیو بیشترِ 164 صفحه اول کتاب بزرگ را آماده کرد، که بسیاری آن را «متن پایه» برنامه ایای میدانند؛ بهخصوص به این خاطر که «دوازده قدم» برنامه بهبودی را در بر میگرفت. او همچین کتاب را ویرایش و گردآوری کرد و افراد را وادار کرد قصه تجربههای شخصی خود را بازگو کنند که در واقع بخش زیادی از باقی کتاب را تشکیل میدهد. هنک پارکورست، تاجر و الکلی سابقِ عضو انجمن، نقش مهمی در بسیاری از امور مربوط به کتاب داشت؛ از ایده فروش برگه سهام کتاب تا کمک مالی به ناشر برای آنکه زبانی جامع را در خصوص آوردن باورهای معنوی در کتاب در نظر بگیرد.
بعد از کتاب بزرگ، کتابهای دیگری مثل «دوازده قدم و دوازده سنت» (Twelve Steps and Twelve Traditions)، «از دیدگاه بیل» (As Bill See it) و «ای.ای به بلوغ میرسد» (A.A. Comes of Age) همراه با یک سری جزوه، سخنرانی و نزدیک به 150 مقاله درباره شایعات مربوط به AA منتشر شد.
تا سال 2020، بیش از شصت میلیون نسخه از کتابهایی که بیل در شکلگیریشان نقش داشت، تنها به زبان انگلیسی به چاپ رسید.
روزهای پایانی زندگی و میراث
در ژانویه 1971، بیل با یک هواپیمای شخصی به مؤسسه میامی هارت رفت؛ به این امید که بتواند مشکل نفخ حادش را درمان کند. گفته میشود خلقوخویش در پرواز خوب بود، اما جسمش بسیار ضعیف بود.
بیل ویلسون مدتی کوتاه بعد از رسیدن به میامی از دنیا رفت. او در بیست و چهارم ژانویه 1971، همزمان با پنجاه و سومین سالگرد ازدواجش، به قول خودش «از دیده پنهان شد».
در جشن سالگرد ایای که دو ماه بعد از مرگ بیل برای یادبود او برگزار شد، لوئیس پیغامی را از سوی بیل خواند با ادای احترامی که او دوست داشت: «به شما درود میفرستم و بابت زندگیهایتان از شما ممنونم.» برای کسانی که میان حضار بودند، بدون شک این احساس، مشترک بود.
امروز، بیش از دو میلیون نفر در سرتاسر جهان عضو الکلیهای گمنام هستند. صدها انجمن دیگر مبنی بر برنامه دوازده قدمی جا پای ایای گذاشتند تا به چالشهای دیگر کمک کنند.
سال 1990، مجله لایف بیل دابلیو. را یکی از صد چهره مهم امریکا در قرن بیستم معرفی کرد. در سال 1999، مجله تایم او را به عنوان یکی از صد چهره تأثیرگذار قرن معرفی کرد و نامش را در بخش «قهرمانان و الگوها» کنار چهرههای دیگری همچون جکی رابینسون و مادر ترزا قرار داد.
ترجمه مجله اعتیاد: آزاده اتحاد/ داستان و عکسها از بنیاد استپینگ استونز