احساس خشم و موهبت خنده/۲۸ مهر
وقتی از مردم عصبانی هستی، اتفاقی که میافتد، این است: آنها را بخشی از زندگی خودت میکنی. (گریسون کِیلِر، طنزپرداز امریکایی)
مشکلات ما در رابطه با مسئلهی خشم ارتباط مستقیمی با مشکلات ما در روابطمان دارد. بعضی از ما جلو خشم خود را میگیریم که این در ما باعث رنجش و نفرت از عزیزانمان میشود. بعضیهامان خشممان را بروز میدهیم و این باعث آزار دیگران میشود. بعضیهامان به قدری از خشم میترسیم که در روابطمان از ترس بروز احساس خشم، راه گفتگو را میبندیم.
بعضیهامان انرژیمان را با متمرکز کردن خشم روی آدمهایی که واقعاً برایمان مهم نیستند، هدر میدهیم. آیا ما واقعاً میخواهیم اینها اینقدر برایمان مهم باشند؟ با وجود این، شاید روابط مهم زندگی ما به این خاطر از بین رفتهاند که ما به خشممان وقعی ننهادهایم. امکان ندارد با کسی نزدیک باشیم و گاهی از او خشمگین نشویم. وقتی ما نسبت به عزیزی احساس خشم داریم، یعنی او بخشی از زندگیمان است و وقتی اجازه میدهیم این خشم آزادانه، مستقیم و با احترام به او بروز پیدا کند، یا وقتی موقع خشم او به حرفهایش گوش دهیم و بعد گفتگو میکنیم، آن وقت است که خشم میرود پی کارش.
من نسبت به افرادی که در زندگیام بهشان بها میدهم، آگاه خواهم بود و با کنار آمدن با خشم، این روابط را پرورش خواهم داد.
موهبت خنده
در این مقطع، راهنمای اِیاِی معمولاً میخندد. (از کتاب ۱۲ و ۱۲)
پیش از آنکه فرآیند بهبودی از اعتیاد به الکلم آغاز شود، خنده یکی از دردناکترین صداهایی بود که میشناختم. هیچوقت نمیخندیدم و احساس میکردم هر که میخندد، به من میخندد! خشم و احساس ترحمی که به خودم داشتم، سادهترین لذتها یا نور درون را از من گرفته بود. وقتی مشروب میخوردم، حتی الکل هم نمیتوانست خندهای از سر مستی روی لب من بنشاند. وقتی راهنمای اِیاِیام شروع کرد به خندیدن و دست گذاشت روی این احساس ترحم من نسبت به خودم و همینطور فریبکاریهای حاصل از ضمیر خودپسندم، ناراحت و اذیت شدم، اما همین بهام یاد داد که سخت نگیرم و بر بهبودیام تمرکز کنم.
خیلی زود یاد گرفتم به خودم بخندم و در نهایت به آنها که من راهنمایشان شدم هم خندیدن را یاد دادم. و هر روز از خدا میخواهم کمکم کند زیاد خودم را جدی نگیرم.