حل مشکلات

حل مشکلات/۱۴ خرداد

خدایا، به شکوه و عظمتت قسم، از تو می‌خواهم مرا در گذر از تمام مشکلاتم کمک کنی. (الکلی ناشناس)

بسیاری از ما در شرایطی زندگی کرده‌ایم که به رسمیت شناختن مشکلات، حرف‌ زدن درباره‌‌شان و حتی داشتن‌شان جایز و ممکن نبود. بنابراین انکار یک روش زندگی شد؛ روش کنار آمدن با مشکلات. 

در بهبودی، بسیاری از ما همچنان از مشکل می‌ترسیم. شاید وقت زیادی را صرف واکنش به مشکل کنیم، نه حل کردنش. در واقع اصل ماجرا را نادیده می‌گیریم. درس نمی‌گیریم؛ نشانه و موهبت را نمی‌بینیم. مشکل بخشی از زندگی است. و همین‌طو راهکار.

مشکل به این معنا نیست که زندگی منفی یا وحشتناک است. اگر کسی مشکل داشته باشد، معنایش آن نیست که او ناکامل و ناتوان است. همه آدم‌ها مشکلاتی دارند که باید برطرف کنند. 

در بهبودی، ما یاد می‌گیریم که بر حل کردن مشکلات‌مان تمرکز کنیم. اول، اطمینان حاصل می‌کنیم که مشکل، مشکل ماست. اگر نباشد، مشکلِ ما تعیین حد و مرز است. بعد، به دنبال بهترین راه‌حل خواهیم بود. که این یعنی، هدف تعیین کردن، کمک خواستن، جمع‌آوری اطلاعات بیشتر، اقدام کردن و بعد رها کردن.

بهبودی به معنای مصونیت یا معافیت از مشکلات نیست؛ بهبودی یعنی اینکه بیاموزیم با مشکلات مواجه شویم و آنها را حل کنیم و این را هم بدانیم که مشکل به طور مرتب پیش می‌آید. ما می‌توانیم به توانایی خود در حل مشکلات اعتماد کنیم و بدانیم در این مسیر تنها نیستیم. مشکل داشتن به این معنا نیست که قدرت برتر دارد ما را اذیت می‌کند. بعضی مشکلات که اصلاً جزوی از زندگی هستند؛ باقی مال ماست که باید حل شوند و ما در این فرآیند، به آن شکل که باید رشد می‌کنیم.

با مشکلات امروز باید مواجه شد و آنها را حل کرد. نباید بی‌دلیل نگران مشکلات فردا باشیم، چرا که وقتی از راه برسند، ما منابع لازم برای حل کردن‌شان را خواهیم داشت.

مواجهه با مشکلات و حل آنها، مدیریت و حل و فصل مشکلات با کمک قدرتی برتر به این معناست که ما در حالِ زندگی و رشد و بهره‌مند شدن از مزایای آن هستیم.

خدایا، کمکم کن امروز با مشکلات زندگی مواجه شوم و آنها را حل کنم. کمکم کن وظیفه خودم را انجام دهم و کاری به بقیه چیزها نداشته باشم. من می‌توانم یاد بگیرم که مشکل‌حل‌کن باشم.

(از کتاب The Language of Letting Go)

نقطۀ تعادل

متعهد ماندن به بهبودی برای ما امری حیاتی است. ممکن است در درازمدت نگهداری از بهبودی به عنوان یک اولویت، برای هریک از ما مفهومی متفاوت داشته باشد. لازم است ارتباط خود را با NA حفظ کنیم اما پذیرفتن زندگی نیز برایمان پراهمیت است. نتیجتأ خیلی چیزها برای جلب نظرمان با یکدگیر رقابت می‌کنند و افکار ما به عنوان افرادی معتاد گرایش آن را دارند که در هر موردی افراطی عمل کنند. یعنی یا هیچ چیز یا همه چیز، یا درست یا غلط. بنابراین تلاش برای پیدا کردن یک نقطۀ تعادل برای‌مان فرایندی دائمی است.

(کتاب پاك زيستن، معتادان گمنام)