
عشق و تحمل/۵ آذر
سپس ما تصمیم گرفتیم که از اینجا به بعد در نمایش زندگی، خداوند نقش کارگردان را برایمان به عهده بگیرد. او اصل است؛ ما عوامل او، او پدر است و ما فرزندان او. اکثر عقیدههای خوب، سادهاند و این مفهوم، سنگ بنای اصلی پیروزی بود که ما از روی آن به سوی آزادی گام برداشتیم. (کتاب الکلیهای گمنام، چگونگی عملکرد، ص۶۲)
«شک» خوب است. نشان میدهد که ما هنوز فکر میکنیم. معلوم است که حکمت کارکرد قدمها، شرکت در جلسات بهبودی و تمرین اصول معنوی برای جلوگیری از این بیماری مرگبار اعتیاد را زیر سؤال میبریم.
فرافکنی ¹
امروز من دیگر میدانم که وقتی احساساتم را فرافکن میکنم و دیگران، نه خودم را در شکلگیری آنها مقصر میدانم، خودآگاهی را در خودم به تعویق میاندازم. تنها راه کنار آمدن با احساسات پیچیده این است که آنها را بپذیریم.
کنار آمدن با اضطراب، خشم، عصبانیت و حسادت اصلاً خوشایند نیست، اما حقیقت این است که لمس و تجربه احساسات خود، تنها راه عبور از آنهاست. احساسات من مال خودم است و میخواهم خودم تجربهشان کنم. (دکتر تیان دیتون)
بخششِ خود، سیستم انرژی روحی و عاطفی را به حالت تعادل بازمیگرداند. همین. چیز بزرگی نیست. لزوماً مذهبی یا معنوی نیست، صرفاً راهحل سنتی بالا بردن کیفیت زندگی است، همان حلقه مفقوده در ذکاوت که دانشمندان در پی آن هستند. به محض اینکه بخشیدن و رها کردن خود را تمرین کنید، متوجه تأثیرات مثبت آن در حس و حال کلیتان میشوید. (داک چیلدری)
نقل قول از کتاب Pocket Sponsor
یک ضرب المثل قدیمی میگوید: «ما قضایا را آن گونه که هستند، نمیبینیم. آنگونه که خودمان هستیم، میبینیم.»
من باید با دیدی واقعبینانه به قضایا نگاه کنم، چرا که قوه ادراکم مشکل دارد.
۱- فرافِکنی یعنی نسبت دادن اعمال، عیبها و امیال ناپسند خود به دیگران که در واقع ساز و کاری پدافندی بهشمار میآید.
عشق و صبر
راه و رسم ما، عشق و مدارا نسبت به دیگران است. (کتاب الکلیهای گمنام، صفحه ۸۴)
من فهمیدهام که برای حفظ هر گونه پیشرفت معنوی واقعی باید دیگران را در تمام موقعیتها ببخشم. اهمیت حیاتی بخشش شاید در نگاه اول برایم آشکار نباشد، اما مطالعاتم به من میگوید که تمام حکیمان بزرگ مصرانه بر آن پافشاری کردهاند. من باید صدماتی را که از دیگران خوردهام، ببخشم، نه فقط در کلام یا در ظاهر، بلکه در قلبم. این کار را نه برای دیگران که برای خودم میکنم. نفرت، خشم با میل به دیدن مجازات کسی، چیزهایی است که روح مرا فاسد میکند. چنین چیزهایی مشکلات مرا با زنجیر به پاهایم میبندد. و بعد زنجیرهای از مشکلات دیگری را به وجود میآورد که هیچ ربطی به مشکل اصلیام ندارد.
از کتاب «بیست و چهار ساعت در روز» (Twenty-Four Hours A Day)