
انزوا و تنهایی محو میشود/۱۴ آبان
تقریباً بدون استثنا الکلیها از تنهایی شان زجر میکشند. حتی قبل از زیاد شدن مصرف الکل و دوری گزیدن همهی مردم از اطراف ما این احساس را داشتیم که واقعاً به جمع آنها تعلق نداریم. (ازدیدگاه بیل، ص۹۸)
آن دردها و پوچیای که زمانی در خودم احساس میکردم، امروز در زندگیام همینطور کمرنگ و کمرنگتر میشود. یاد گرفتهام با تنهایی کنار بیایم. تنها زمانی که تنها و آرامم میتوانم با خدا ارتباط برقرار کنم، چرا که در پریشانی او به سراغم نمیآید. خوب است آدمی همیشه ارتباطش را با خدا حفظ کند، اما مهمتر، حفظ این ارتباط است به وقت وخامت اوضاع، با نیایش و مراقبه.
اندیشه امروز
همه دو شخصیت دارند، یکی خوب، یکی بد. ما همه تا حدی دو شخصیتی هستیم. وقتی مشروب میخوریم، شخصیت بدمان غالب میشود. در مستی کارهایی میکنیم که هرگز در هوشیاری نمیکنیم. وقتی هوشیار میشویم، آدم دیگری هستیم. بعد با خودمان میگوییم چطور توانستیم چنین کارهایی بکنیم. اما باز مشروب میخوریم و باز شخصیت بدمان خودش را نشان میدهد. بنابراین دائم در کشمکش هستیم، کشمکش با شخصیتهای دیگرمان، همیشه بیتاب. این نزاع با خود، خوب نیست؛ ما باید هر طور شده یکدست شویم، با خودمان به وحدت برسیم. چطور میتوانیم این کار را بکنیم؟ با سپردن صمیمانه خود به برنامهی ایای و هوشیاری.
سنتهای اِیاِی نه قانون است، نه دستور. ما با رضایت کامل از آن پیروی میکنیم، چرا که باید و میخواهیم که این کار را بکنیم. شاید راز قدرتش در این حقیقت نهفته باشد که این روابط روحبخش از تجارب انسانی نشأت میگیرند و ریشه در عشق دارند.
من متوجه شدم بدنی دارم که نمیتواند الکل را تحمل کند که اگر فقط این بود، مسئلهای نبود، اما ذهنم نمیتواند مشروب فراموش کند. همیشه میگفتم میتوانم مصرف کنم و باکم هم نباشد، اما اشتباه میکردم.
↔ ↔ ↔
ما نمیدانیم توجیه و تعریف دقیق این رفتار چیست، ما نام آن را دیوانگی محض میگذاریم. چطور میتوان عدم توازنِ فکری تا بدین حد را، چیز دیگری نامید؟
(کتاب الکلیهای گمنام، صفحه ۳۷)
استقبال از روز نو
هر روز یک هدیه است. امروز من روز را به آرامی همچون هدیهای که در زمان پیچیده شده است، آغاز میکنم. آغوشم را به روی آنچه جهان پیش رویم قرار میدهد، باز میکنم. جهان هر صبح همچون دوستی قدیمی به استقبال من میآید. عادات روزانهام مرا آرام و دلگرم میکند. فکر شروع روز برایم خوشایند است. زندگی در هر لحظه خودش را به من نشان میدهد و من آماده تماشایش هستم. تا به حال چقدر از زندگیام را بیتوجه گذراندهام؟ چقدر نسبت به احساساتم بیتوجه بودهام؟ امروز میدانم که در این دنیا وقت کمی دارم. انتخاب من این است که هر روز زندگی را ارج نهم و تا هستم، آن را به آغوش بکشم.
آغوش من به روی زندگی باز است.
(دکتر تیان دیتون)