
دروننگری/۲۴ تیر
ما از خداوند میخواهیم که به افکار ما جهت و مسیر دهد و آن را از نیتهای حسرت آلود، نادرست و خودپرستانه دور کند. (کتاب الکلیهای گمنام، صفحه ۱۱۶)
این دعا اگر صادقانه خوانده شود، به من میآموزد كه واقعاً از خود گذشته و فروتن باشم، زیرا در دوران اعتیاد به الکل حتی ضمن انجام اعمال نیك هم من اغلب به دنبال تأیید طلبی و فخر فروشی برای خودم بودم. با بررسی انگیزههایم در هر کاری که انجام میدهم، میتوانم در خدمت خدا و مردم باشم و به دیگران کمک کنم کاری را که میخواهند، انجام دهند.
هنگامی که من هدایت فکر خود را به پروردگار میسپارم ، بسیاری از نگرانیهای بیاساس من از بین میرود. اعتقاد دارم که خدا در همه ساعات روز من را راهنمایی و هدایت میکند. وقتی اندیشههای حقهبازی، افسوس، خودمحوری و دلسوزی به خود را حذف میکنم، صلح و صفا حکمفرما میشود و من با خود، خدا و همسایه به آرامش و تفاهم میرسم.
رضایت از یک زندگی پاک و هوشیار، از اجزای کوچک تشکیل میشود. ولی وقتی همه در کنار هم قرار میگیرند، زندگی من رضایت بخش و شاد میشود.
در زندگی، شما «هرچه بکاری همان را برداشت میکنی.» بنابراین به افرادی که وارد برنامه .A.A میشوند میگوییم: “نگران نباشید زندگی بدون مشروب چگونه خواهد بود. فقط بمانید و صبور باشید و اتفاقات خوبی برای شما رخ خواهد داد.”
شما احساس رضایت و صلح و آرامش خواهید کرد و برای لطف خدا سپاسگزار خواهید بود.
زندگی من به تدریج و ذره به ذره ارزش پیدا میکند.
نقل قول از کتاب Hour To Hour
در زمان بحران، نباید مثل آدمهای جداافتادهای که از انجمن هیچچیز دریافت نکردهاند، رفتار کنیم. ما باید پشت هم بایستیم. اگر یکی از ما عقب بکشد، او را برمیگردانیم. ما دستهجمعی بهبود مییابیم، نه به تنهایی.
خدایا بگذار بدانم در طی مسیر بهبودی تنها قدم برنمیدارم. در واقع، من در ارتشی از ما رژه میروم.
اصیل بودن
من دست از جدال و مبارزه با خودم برمیدارم و به ذهن، جسم و قلبم استراحت و سکوت درونیای که تشنه آن است، هدیه میدهم. برای خوب شدن عجله نمیکنم یا به فکرهایم به زور یک حالت لوسِ شاد نمیدهم. خودم و احساساتم را همانگونه که هست، میپذیرم. افکار و احساساتم مرا نمیکشند. مقاومت در برابر افکار و احساساتی که دوست ندارم تجربه کنم، مرا در جدال دائمی با خودم قرار میدهد. افکار و احساسات پراکنده میخواهند چیزی به من بگویند. اگر نادیدهشان بگیرم و گوش ندهم، تنها به خودم آسیب میرسانم. در عوض، اجازه میدهم خود بالغ درونم به خود جوانتر، ترسوتر یا پریشانترم گوش بدهد؛ درست مثل والد مهربان درونم که به فرزند آسیبدیدهاش اجازه میدهد تمام احساساتش را بیرون بریزد، زیرا میداند همین عمل ساده برونریزی، به خودی خود، علاج است.
من مشتاقم خودم را بشناسم.
(دکتر تیان دیتون)