
مواظب خشم و تنفر باشید/۱۱ مهر
تقریبا تمام الکلیهای بهبود یافته بدون استثنا موافق این مسئله هستند که رنجش، عصبانیت، دشمنی، حسادت، یا کینه اغلب باعث میشوند که به سوی خوردن مشروب کشیده شویم. پس باید مواظب چنین احساساتی باشیم.
شاید ترس هم جزئی از این فهرست محسوب شود. چون خیلی از ما باور داریم که خشم غالباً نتیجه رشد بیش از اندازه ترس است. ما همیشه مطمئن نیستیم که واقعاً از چه چیزی میترسیم، گاهی اوقات، این فقط یک ترس توخالی، رایج و ناشناخته است که میتواند به همان نسبت باعث خشم شایعی شود که به ناگاه روی یک شی یا شخص قرار میگیرد.
احساس شکست و ناکامی هم میتواند باعث خشم شود. مشروب خواران گروهی نیستند که به هنگام مواجهه با شکست به صورت واقعی یا خیالی، به خاطر شکیبایی و تحمل بالای خود معروف باشند. به نظر ما مشروب راه حل مناسبی برای مقابله با این احساس پیچیده بود.
تنفر نعمتی است که ما به عنوان افراد الکلی، نمیتوانیم آن را در اختیار داشته باشیم. خشم به هر علتی که باشد، باعث خودکشی ماست، چون ما را دوباره به سمت الکل سوق میدهد.
ما نمیتوانیم تظاهر کنیم که در فهم عمق روان انسانها مهارت تمام داریم. و به همین علت است که ابتدا باید به جای یافتن علتهای احساسات نارحتکنندهی خشم، راهی برای غلبه بر آنها پیدا کنیم، چه این حالات به نظر ما منصفانه باشند و چه نباشند.
ما روی این مسئله متمرکز میشویم که چگونه مانع از آن شویم که این احساسات، ما را فریب دهند و به سوی مشروب بکشانند.
گاهی اوقات به ما کمک زیادی میشود اگر یک چیز خوب بخوریم یا یک لیوان نوشیدنی شیرین که مستکننده نباشد، بنوشیم. همچنین وقتی که موضوعی ما را عصبانی میکند، واقعا خوب و موثر است که گوشی تلفن را برداریم و با راهنمای خود یا بقیه اعضای الکلیهای بهبود یافته صحبت کنیم. این باعث میشود لحظهای مکث کنیم و ببینیم که آیا ممکن است واقعا بیش از حد خسته شده باشیم. اگر چنین بود میبینیم که کمی استراحت غالباً باعث میشود عصبانیت ما فروکش کند.
بارها پیش آمده که فقط تفکر کردن به این جمله «زندگی کن و بگذار زندگی کنند» اعصابمان را راحت کرده است.
(خلاصه شده از کتاب هشیار زیستن)
نسخهای که همیشه کار میکند اما…
با توجه به اینکه ما پذیرفتیم در برابر الکل بیدفاعیم، تسلیم شدیم، رها کردیم، از خدا کمک خواستیم و خلاص شدیم؛ بیل ویلسون مینویسد که اگر ما همان کاری را که برای رهایی از شر الکل کردیم برای سایر نقصهای دیگرمان هم بکنیم، از شر آنها نیز رها میشویم. نقصهایی که کُشنده هستند و ما علیرغم اینکه میخواهیم آنها را کنار بگذاریم و علیرغم اینکه میدانیم کًشنده هستند باز هم از آنها لذت میبریم!
به طور مثال میگوییم واقعا دوست دارم صداقت کامل داشته باشم اما بحث کار که پیش میآید میگوییم که صداقت چیز خوبی است اما من باید طوری مورد معامله را بازگو کنم و شرح دهم که نهایتاً به نفع من تمام شود! لذا ما به جای صداقت کامل دوست داریم که صادق به نظر بیاییم.
(سندی بی، برگهای زرین AA)