
خدا مرا به خود بازگرداند/ ۳۱خرداد
من خدا را خیلی خوب درک نکرده بودم ولی معتقدم که او مرا به خود بازگرداند. این حالت درست مثل نگاه کردن به راه رفتن یک بچه است. بچهی نوپا برای این که بتواند راه برود باید چند بار زمین خوردن را هم تجربه کند. بهتر است به او کمک نکنیم. زمانیکه من هیچ پشتیبانی نداشتم در موقعیتی شبیه به این بودم و چون هیچ کسی نبود که دستم را برای کمک کردن بگیرد احساس یاُس و ناامیدی میکردم. در همان لحظات نومیدی بود که واقعا از خدا طلب کمک کردم و او دست یاری به سویم دراز کرد. همیشه، درست مثل این لحظه حضورش را احساس میکنیم.
(“به این باور رسیدیم”، انجمن الکلیهای گمنام)
خودت باید زندگی را تجربه کنی
ما تنها با انجام کاری، آن را یاد میگیریم. هیچ راه دیگری وجود ندارد.
(جان هالت، نظریهپرداز آموزشی امریکایی)
اینکه وقتمان را صرف کتاب خواندن یا گوش کردن به سخنرانی درباره اینکه چگونه رابطهای موفق داشته باشیم، چگونه کسبوکار راه بیندازیم، چگونه از تکتک لحظات زندگی ببریم و تمام این چگونگیها، یک چیز است، عمل کردن چیز دیگر. در نهایت باید کتابها را زمین گذاشت و از سخنرانیها فاصله گرفت و کاری کرد. جمعآوری اطلاعات، حمایت و انگیزش کمک میکند. لازم هم هست. اما زندگی را باید زندگی کرد، نه مطالعه. تنها راه برای داشتن حرفه، رابطه یا سرگرمی موفق، از خانه بیرون زدن و آن را برای خود دست و پا کردن است.
خدایا، کمکم کن این خطر را به جان بخرم که واقعاً دست به کار دلخواهم بزنم.
↔ ↔ ↔
اجازه ندهید که تعصب برای واژههای روحانی مانع از این شود که صادقانه در مورد معنی آنها فکر کنید.
(بیل دبلیو، الکلیهای گمنام)
برنامه ما برای افرادی که خدا را باور دارند، موثر است
و برای کسانی که خدا را باور ندارند هم کارساز است!
تنها برای کسانی که خودشان را خدا میدانند، کارساز نیست!
(بیل دبلیو)