
درک من از دوازده قدم بهبودی: چرا باید؟ چگونه میتوان؟
من هنوز هم در میان جمع احساس خجالت میکنم
درک من از دوازده قدم برنامهی معتادان گمنام، اصولی است که آنقدر ساده بیان شدهاند که ما میتوانیم آنها را در زندگی روزمرۀ خود به کار گیریم. قدمها برای من رهایی از اعتیاد فعال را به ارمغان میآورند. با ترک اعتیاد، خودآگاهی آغاز میشود. ما مسئولیتپذیر میشویم و سپس برای زندگی بهتر، کارها و اعمالی انجام میدهیم.
برای من کارکرد قدمها بدین معنی است که در زندگی روزمره و تمام تجارب و تعاملهای روزانەی خود با دیگران، طبق اصول این قدمها زندگی کنم. در ضمن این فلسفه تنها به مسائل بهبودی مانند جلسات انای، گفتگو با راهنما و یا رهجو محدود نمیشود و باید در کلیۀ موارد زندگیام نیز به کار گرفته شود.
به نظر میرسد ریشۀ بیماری من خودخواهی، خودمحوری و خودمشغولی است. من تنها به احساس خودم نسبت به مسائل اهمیت میدادم و حداکثر تلاشم را به کار میبردم تا از داشتن احساسات ناخوشایند پرهیز کنم. احساساتی مانند ترس، خجالت، خماری جسمی و نگرانی بواسطۀ روبرو شدن با واقعیت آنچه که زندگیام بدان تبدیل شده بود.
حقیقت امر این است که دیگران تنها زمانی برایم اهمیت داشتند که منافع من نیز به نوعی مطرح بودند. دیگران برای من فقط وسیلهای برای رسیدن به اهدافم بودند و ناصادقیها، ریاکاریها، خودخواهیها و خودمحوریهای من به منتهی درجه رسیده بودند. حتی احساس نداشتن اعتماد به نفس نیز از خود مشغولیام نشأت میگرفت.
جالب اینجاست زمانی که من درگیر الگوهای رفتاری فوق بودم هیچگونه خودآگاهی نداشته و ابداً از اینکه چنین رفتارهایی را از خود نشان میدادم مطلع نبودم. کارکرد قدمها، باعث شد من رابطۀ بین اعتیاد و رفتارهای ناسالم خود با دیگران و دنیای اطرافم را ببینم و لمس کنم.

در مجله اعتیاد بیشتر بخوانید
من یک معتاد به مواد مخدر هستم و درعین حال از بیماری اعتیاد نیز رنج میبرم. برای من، مصرف مواد نیز مربوط میشد به روشهایی که برای تعامل با دنیای اطراف خود به کار میگرفتم.
قدمهای برنامه معتادان گمنام و همچنین روابط من با یاران بهبودی کمک کردند تا بتوانم با به کارگرفتن اصول برنامه در زندگی خود، راهی را برای مقابله با این نقائص شخصیتی پیدا کنم. متوجه شدهام که یکی از بزرگترین مشکلاتی که من نیاز دارم روی آن کار کنم، روابطم با دیگران است. اما قدمها در این مورد نیز به من کمک زیادی کردهاند. ریشۀ این مشکل نیز در همان نواقص، یعنی خودخواهی و خودمشغولی قرار دارد. من هنوز هم درمیان جمع احساس خجالت میکنم. باور دارم پادزهر خودخواهی و خودمحوری، تمرین اصول روحانی همدردی، سپاسگزاری، دلسوزی، احترام، صداقت، تمایل، فروتنی و… میباشد.
این مسئله دیگر زیاد اتفاق نمیافتد اما در اوائل بهبودی خیلی میشنیدم که این برنامه یک برنامۀ خودخواه است. من که تا به حال در نشریان به چنین اصطلاحی برنخوردهام. نمیگویم که این قطعأ در جایی گفته نشده است اما من شخصأ بدان برنخوردهام. البته متوجه هستم که چرا دیگران این طور میگویند. میدانم که هدف اصلی گروههای انجمن رساندن پیام به معتاد هنوز در عذاب است. اما هدف شخصی یک معتاد، کارکردن برنامه و پاک ماندن است.
وقتی میگویند این یک برنامۀ خودخواه است منظورشان این است که نباید اجازه داد چیزی سر راه بهبودیمان قرار گیرد. با وجودی که این مطلب را درک میکنم، باور دارم ما بعضی وقتها این را بیش از حد جدی میگیریم. بله ما نیاز داریم در رابطه با چیزهایی که بهبودیمان را به خطر میاندازند، خودخواه باشیم. چیزهایی مانند: دوری از یار بازی، توپ بازی و محل بازی و قطع رابطه با اشخاص خطرناک حتی اگر آنها عضو خانواده و یا ازدوستان نزدیک ما باشند. ممکن است نیاز داشته باشیم به جلسه رفتن و بهبودی خود ارجحیت دهیم، حتی اگر این در مقابل نیازهای همسر، خانواده و کار ما قرار گیرد. فکر میکنم برخی اوقات ما این خودخواهی برنامهای را خیلی جدی میگیریم و آن را به خودمحوریمان مرتبط میکنیم. یعنی این که من فقط باید نگران کارهای خودم باشم.
آنطور که من تجربه کردم، اگر من فقط نگران کارهای خودم باشم، دیر یا زود دلیلی برای اینکه واقعا خودم باشم پیدا خواهد شد. طبق تجربۀ من، این مسیر روحانی که بهواسطۀ دوازده قدم بهبودی در آن قرار گرفتهام، بدین معنی است که من باید تلاش کنم نقطۀ مقابل خودخواهیام باشم. و در عین حال ممکن است نخواهم آنچه را که بیشترین تأثیر را روی پاک شدن و پاک ماندنم میگذارد انجام دهم.
فکر می کنم خودخواهی واقعی نقطۀ شروع یک سرخوردن به سمت الگوهای رفتاری گذشتۀ من بوده و به مصرف مواد، بیخانمانی، بی خانوادگی، فلاکت و بیماری مجدد من ختم میشود که من خواستار هیچ یک از آنها نیستم.

طی هشت سال گذشته، من عضو ثابتی در گروه خانگی خود بودهام. خدمتی که در جسات اِناِی انجام میدهم قسمت باارزشی از رشدم، هم به عنوان یک فرد بالغ و هم به عنوان یک انسان را تشکیل میدهد. طی این هشت سال در سطح ناحیه نیز خدمتهای مختلفی داشته و در جلسات سالانه کمیته خدماتی ناحیه هم شرکت کردهام. طی پنج سال آخر رابط ناحیه ساحلی استرالیا در شورای منطقۀ استرالیا بودم. در کمیته روابط عمومی منطقه نیز خدمت داشتم و یکی از وظایفم جواب دادن به ایمیلهای دریافتی منطقه بود. هر چقدر راجع به تاثیرخدمتهای فوق در بهبودیم بگویم کم گفتم. و وقتی میگویم بهبودی، منظورم زندگی است.
کارهایی که در خدمت به NA انجام دادم کمک کردند تا از خودم بیرون بیایم و خجالت و خودخواهی را فراموش کنم. در عین حال این مسائل کمک کردند تا بتوانم کارهای مشابهی را در کار خود و همچنین بقیۀ زندگی خود انجام دهم. خدمت، یک شبکۀ دوستی در سراسر استرالیا و همچنین جهان را برایم فراهم کرده و این خود باعث میشود که من از انزوا و تنهایی بیرون بیایم و احساس کنم که به دیگران متصل هستم.
البته خدمت کردن تنها به معنای خدمت در گروهها و کمیتههای انجمن معتادان گمنام نیست. در خدمت بودن و خودخواه نبودن یعنی به همه خدمت کردن، که این تنها شامل جلسات NA یا ساختار خدماتیمان نمیشود.
من حداکثر تلاش خود را میکنم تا با همه برخوردی دوستانه و مهربانانه داشته باشم و این شامل اپراتور پاسخ به تلفن در ادارات، ویزیتورهای فروش، مردم عادی در سوپرمارکتها، در حال رانندگی، در وسائل نقلیۀ عمومی، پسربچههایی که درخیابان بازی میکنند و کلاً همه میشود. این بدین معنی است که در حد توانم از گروههای بیرون از انجمن نیز حمایت کنم و در صورت امکان برایشان زمان بگذارم. من و همسرم این کار را طی کارکرد قدم نه انجام میدهیم. قسمتی از کتاب فقط برای امروز راجع به خواستن دنیایی بهتر به خاطر اینکه یک عضو انجمن نیز در آنجا قرار دارد، صحبت میکند. من تا حدی این کار را ماموریت خود تلقی میکنم.
سعی میکنم سپاسگزاری و ایثار را تمرین کنم. سعی میکنم از صمیم قلب بابت اینکه دیگران وضعیت خوبی پیدا کرده و کارشان خوب پیش میرود، خوشحال باشم. خوشبختی بیشتر دیگران بدین معنی نیست که کمتر به من میرسد. اما تبریک گفتن به دیگری بخاطر خوش اقبالیاش، بدون اینکه آن را به خودم ربط دهم، کار واقعا مشکلی است. یکی از مهمترین جاهایی که من اصول از خود گذشتگی، فروتنی، شفقت، سپاسگزاری، همدردی و… را تمرین میکنم، در منزل خودمان است. یکی دوسال پیش درمجلۀ NA Today راجع به تولد پسرم و همچنین اثری که این رویداد روی من گذاشته بود، نوشتم. این تجربه درب عشق و رابطه داشتن را به نحوی که تا آن روز احساس نکرده بودم، به روی من بازکرد. این آقا کوچولو الان سه سالش است و یک خواهر یکساله نیز دارد. برای این دو کودک پدر بودن و درعین حال برای همسرم شوهر بودن مشکلترین و بهترین ارمغانهاست. این بچهها مفهوم خواب اضافی پدر و مادر را نمیدانند و به نوعی خودمحور نیز هستند. و آنچه را که میخواهند همان موقع باید در اختیارشان گذاشت. بعضی وقتها اصلاً خسته نمیشوند و من پیرمرد را واقعا خسته میکنند (الان 37 سال دارم ولی احساس می کنم 57 ساله هستم!).

محل کارم تا محل زندگیام فاصلۀ زیادی دارد. بنابراین همسرم بیشترین وقت را صرف نگهداری از فرزندانمان میکند. به همین خاطر وقتی که از سر کار به خانه میرسم، وظیفه دارم خود را در حد نیاز با مسائل خانه و بچهها درگیر کنم. این اقدام، درمان کاملی برای خودخواهی است و این که چقدر خستهام یا میخواهم تلویزیون نگاه کنم یا روزنامه بخوانم، اصلاً مهم نیست. من باید از بچهها مراقبت کرده و احتیاجاتشان را برآورده کنم. میتوانم بدون هیچ شک و تردیدی بگویم اگر فرزندانم در معرض خطر قرار بگیرند، هرکاری را که لازم باشد برای محافظت و نجاتشان انجام میدهم، هرکاری را! آنها حقیقتا مرا از خود بیرون میآورند. برخی اوقات این کار خیلی سخت به نظر میرسد، مثلاً بیدارشدن از خواب در شش صبح روز تعطیل، اما در عین حال از باارزش ترین موهبتهاست.
شاید در برخی موارد این یک برنامۀ خودخواه باشد اما اگر کسی این روزها از من تقاضای کاری را کند، یا اینکه ببینم کسی به کمک احتیاج دارد یا موقعیتی پیش آید که من بتوانم نسبت به دیگران یا مهربان و یا نامهربان باشم، سعی میکنم «چگونه میتوان» را تمرین کرده و تحت تأثیر«چرا باید؟» یا «به من چه که….» قرار نگیرم. به عبارت دیگر بجای گفتن «به من چه که کمک کنم» بگویم «چطور میتوانم کمک کنم» و چطور میتوانم روز بهتری را برای آن شخص ایجاد کنم.
به همین ترتیب، فکر کنم: چطور میتوانم به NA بهتر خدمت کنم یا پدر بهتری باشم یا بیشتر سعی کنم به دیگران پیشنهاد کمک دهم. اکنون تلاش میکنم فعالانه با مسائل برخورد کنم و به دنبال بهتر نمودن دنیایی باشم که مرا در خود جای داده است.
اکنون میتوانم با اطمینان بگویم که قبل از اینکه پاک شوم و وارد این مسیر روحانی شوم، دنیا بهخاطر جای دادن من درخود، اصلاً جای بهتری نبود اما امیدوارم که این روزها، حداقل یک کم، جای بهتری شده باشد. بنابراین تصمیم دارم به تمرین «چگونه میتوان»ها ادامه دهم که این کار کمک میکند انسان بهتری باشم و دنیا نیز جای بهتری باشد.
نویسنده: دیوید . ک/ مجله NA Today/مجله وعده معتادان گمنام تهران