بیماری خانوادگی، بهبودی خانوادگی
زندگی ما انگار همیشه آشفته بود
چطور انجمن معتادان گمنام یک خانواده را از بیماری اعتیاد نجات داده است؟
زنی که داستاناش را میخوانید، به پسرهایش کمک کرد از دام اعتیاد به آغوش گرم خانواده بازگردند.
من با ده سال پاکی با بحرانی در خانوادهام مواجه شدم. پیش از این، زندگی با برنامهی معتادان گمنام (انای) به من این امکان را داده بود که زندگی خوبی برای خودم و فرزندانم بسازم. میخواستم آنها واقعاً زندگی کنند و پیشرفت کنند. اما به رغم تمام تلاشها و توجهم، مشاوره و دستاوردها، دو پسر نوجوانم دچار مشکل مصرف مواد مخدر شدند. و من نمیدانستم چطور باید کمکشان کنم.
بزرگ کردن دو پسر در هر صورت کار سختی است، اما من وقتی یک پسر زیر دو سال داشتم و پسر دومم را باردار بودم، یک روز به خانه آمدم و دیدم همسرم از اوردوز مرده است. زندگیام سراسر غم بود و ناامیدی اما من سرم را پایین انداختم، پسرهایم را به خودم نزدیک نگه داشتم و به زندگی ادامه دادم. اثرات مرگ همسرم هنوز میتواند به هزار و یک طریق مرا غافلگیر کند، وقتی بوی عطرش را میشنوم یا وقتی یادم میآید که تنها خاطرات پسرانم از او قصه و چند عکس است، اندوه تمام وجودم را فرا میگیرد.
چند سال بعد از مرگ او، من دیگر نمیتوانستم اندوهم را کنترل کنم. بنابراین مصرف تفریحی دیرینهام به سطحی جدید و غیرقابل تصور رسید. یک سال بعد از کارم بیرون آمدم و به سرعت به سمت نابودی پیش رفتم، ذهنم، بدنم و روحم، همه چیزم. خانه و بچههایم را از دست ندادم، اما انگیزه، شور و انرژیام را از دست رفت.
اعتیاد یک بیماری خانوادگی است؟
نمیتوانستم با پسرانم ارتباط عاطفی برقرار کنم، بنابراین یک معلم سرخانه و پرستار آوردم تا نیازهای جسمانی آنها را برطرف کند. این مرد دوستداشتنی ثابت کرد که فرشتهی خانوادهی من است. وقتی من ضعیف بودم، به پسران کوچکم غذا میداد و لباس تنشان میکرد، موهایشان را شانه میکرد و آنها را به مدرسه میبرد. این مرد شد تنها کسی که آنها میتوانستند رویش حساب باز کنند. بعد راهحل مشکل اصلی من هم شد. وقتی خانوادهام آمدند که مداخله بکنند و من را به مرکز بازپروری بفرستند، او هم نقش داشت. من تحت درمان قرار گرفتم و خانوادهام بیرون ایالتی که ما در آن زندگی میکردیم، از بچههایم مراقبت کردند. پرستار بچهها هر روز به آنها نامه مینوشت و شد بخشی از خانوادهی ما، در خانه ما زندگی میکرد و بچههایم را تربیت و راهنمایی میکرد و نقشی حیاتی در زندگی ما داشت.
من اولین بار وقتی در کمپ تحت درمان بودم که اسم انجمن انای را شنیدم، و با خودم فکر کردم که شاید بتواند چاره مشکل من باشد. با بیمیلی هرچه تمامتر به انجمن معتادان گمنام مراجعه کردم. به گروهها نپیوستم و نمیدانستم چطور باید از کسی درخواست کمک کنم؛ نه قدرت برتری در خودم داشتم و نه میخواستم داشته باشم و با زنهای دیگر هم کنار نمیآمدم. من در خانهای بزرگ شده بودم که بهام یاد داده بودند مستقل باشم و احساساتم را پنهان کنم. اما به هر حال در جلسات NA شرکت کردم و در نهایت موفق شدم پیام بهبودی را بشنوم. بالاخره راهنما پیدا کردم و او به من پیشنهاد کرد با چند زن ارتباط دوستی برقرار کنم، آماده به خدمتگزاری باشم و تمرین قدمها را شروع کنم. این آغاز بهبودی واقعی من بود. زنهای برنامه به من نشان دادند چطور عشق بورزم و چطور عشق را بپذیرم، چطور درخواست کمک کنم، چطور در همه حالت آماده به خدمت باشم، چطور قدرت برترم را در همه چیز پیدا کنم و چطور شادی را در زندگی روزمرهام تجربه کنم.
من زندگی همراه با بهبودی را آغاز کردم. خانه ما پر بود از اعضای انجمن. دوستانم از انای تقریباً هر روز در زندگیام حضور داشتند. تعهدم به خدمت به دیگران مرا مشغول نگه داشت و جایگاهم را به عنوان عضوی از اجتماع انای تثبیت کردم. در جلسات بسیاری حضور پیدا کردم و احساس میکردم نمونه خوبی از کسی که در حال گذراندن دوره بهبودی است هستم.
متأسفانه داشتم با این باور غلط زندگی میکردم که اگر به عنوان یک معتاد در حال بهبودی «به اندازه کافی خوب» باشم، همین میتواند بچههایم را از تجربه اعتیاد فعال دور نگه دارد. من که شوهر و پدر و مادرم را به بیماری اعتیاد از دست داده بودم، به خودم قول دادم این چرخه اعتیاد را با بهبودی خودم خاتمه دهم. میخواستم فرزندانم را از اعتیاد فعال دور نگه دارم. اما این خارج از کنترل من بود.
زندگی ما انگار همیشه آشفته بود. وقتی تلفن زنگ میزد، من میترسیدم و فکر میکردم که حتماً اتفاق بدی افتاده است. من روزها را در تلاش برای این میگذراندم که بفهمم بچههایم کجا و با که هستند، به این امید که آنها را از خطر دور نگه دارم. با معلمها حرف میزدم، با مشاورها، مربیها، پدر و مادرها، راهنما و دوستانم که در بهبودی بودند. چون دوست داشتم همیشه همه چیز خوب به نظر بیاید، طوری رفتار میکردم که اوضاع روبهراه است. طوری رفتار میکردم که آن اوضاع بد را کوچک جلوه دهم، توجیه و انکار کنم. «تفکر جادویی» را تمرین میکردم و به خودم میگفتم همه چیز خودش درست خواهد شد. اما واقعیت این بود که بچههای من هر دو داشتند غرق میشدند.
در مجله اعتیاد بیشتر بخوانید
داستان خدمت من در معتادان گمنام
سفر، ذهن و بهبودی را وسعت میبخشد
روایتی از افت و خیزهای یک زندگی پرماجرا
سایت انجمن معتادان گمنام ایران
بهبودی خانوادگی
من این توانایی را داشتم که هر زمان آمادگی پذیرش اعتیاد را داشتند، بهشان کمک کنم. پسر کوچکم در پانزده سالگی تصمیم گرفت مصرف را کنار بگذارد. به او قول دادم که اگر خودش نتوانست به تنهایی از پس ترک بربیاید کمکش کنم. وقتی نتوانست خودش پاک بماند، او را به یک مرکز درمانی نوجوانان بردیم. من نمیدانستم چه راهی برای کمک به پسر هفده سالهام وجود دارد و راستش از او قطع امید کرده بودم. خانوادهدرمانی یکی از برنامههای اصلی آن مرکز درمانی بود و ما همه با هم در جلسات شرکت میکردیم. کمکم دوباره امیدوار شدم. ما مشاوره را ادامه دادیم، هم هر یک به تنهایی و هم همه به اتفاق، و کمکم فهمیدیم چه رفتارهای ناسالمی ما را به این بحران رساند.
من تمام مدت دعا میکردم و قدمها را تمرین میکردم. در جلسات شرکت کردم، به دیگران خدمت کردم و به انجمن نزدیک ماندم. کسانی که در انای تجارب مشابهی را از سر گذرانده بودند، زیر نظر گرفتم. باز هم این پیام را دریافت کردم که بچههای من هم قدرت برتری دارند و اینکه زندگی ما دارد خوب پیش میرود. مخصوصاً آن زمان که دیدم پسر بزرگم دارد تمام تلاشاش را میکند که به خاطر برادر کوچکش پاک بماند. وقتی پسر کوچکم برنامه درمانی را به پایان رساند، ما همگی به اتفاق به دنبالش رفتیم. و پسر بزرگترم را به جای او آنجا بستری کردیم. ما مسیری را که با خانوادهدرمانی شروع کرده بودیم ادامه دادیم.
ما یکی از چندین نفری هستیم که به طریقی راه به معتادان گمنام پیدا کردند و من به معجزاتی که ما را به اینجا رساند واقفم. مهم این است که ما اینجاییم و همه در حال بهبودی هستیم. ما مجبور شدیم یاد بگیریم که در عین تعهد به برنامههای خودمان چطور از هم حمایت کنیم. خانواده ما حالا در مسیر متفاوتی قرار گرفته است که البته همیشه آسان نیست اما بهتر از آن چیزی است که در اعتیاد فعال داشتیم.
من سالیان سال است که از معتادان گمنام به خاطر تأثیری که روی زندگیام گذاشته است سپاسگزارم. حالا وقتی میبینم عشق انجمن پسرانم را هم احاطه کرده است، فراتر از کلمات شکرگزارم.
ترجمه از کتاب پایه معتادان گمنام، چاپ ششم
Family Disease, Family Recovery, Narcotics Anonymous, Basic Text, sixth edition