اگر کسی بدی می‌کند، در آن لحظه فقط بیمار است

اتفاقی در زندگیم افتاد که همه چیز را تغییر داد

    بیست سال اعتیاد به مواد مخدر، بیست سال تخریب. من معتاد، سردرگم، پريشان، پوچ و حقير بودم. روزگاری زندگی من تحت تاثیر حرف‌ها و کارهای دیگران بود. گاهی از حرف‌های دیگران به‌شدت می‌رنجیدم یا در درونم به بهانۀ این‌که آنها نادان یا نابالغ هستند، گذشت می‌کردم و یا چنان تخم کینه را در دل می‌کاشتم که در صدد فرصتی برای انتقام‌گیری بودم.

    مدام فکر می‌کردم که دیگران باید مرا خوشحال کنند، باید قدر مرا بدانند و باید مراقب جریحه‌دار نشدن احساسات من باشند. گاهی از اینکه چرا دیگران وظیفه‌شناس نیستند و نمی‌دانند چگونه با من رفتار کنند، عصبی می‌شدم. آنوقت بود که آنها را به خاطر ندانم‌کاری‌ها، خیانت‌ها و بی‌مسئولیتی‌ها در دادگاه خودم به مجازات‌های سنگین محکوم می‌کردم.

    اما اتفاقی در زندگیم افتاد که همه چیز را تغییر داد و آن اتفاق، آشنایی من با برنامه معتادان گمنام NA بود. هرچه که بیشتر با آن آشنا ‌شدم و بیشتر تمرین ‌کردم، بیش از پیش متوجه مسایلی ‌شدم که زندگی من را به بازی گرفته بود و من از آن غافل بودم.

    رسالت کار کردن قدم‌های دوازده گانه، برداشتن موانع موجود بین من و خداوند رحمان بود، مانع و حائل بین من و خداوند. در قدم اول مواد مخدر، در قدم دوم نداشتن سلامت عقل، در قدم سه خودمحوری، در قدم چهارم نشناختن خودم بعنوان یک انسان و…

    ۱- فهمیدم که دیگران تنها می‌توانند محرّک احساسات من باشند و نه مُسبّب! پس هیچ کس نمی‌توانست مرا خوشحال، ناراحت یا خشمگین کند، مگر آنکه چیزی در درون من، اجازه‌ی بروز احساسات را بدهد.

    ۲- رفته رفته یاد گرفتم بدون قضاوت، بر روی رفتار دیگران، اسم و صفت (خوب، بد، زشت، مغرضانه و …) نگذارم و سعی کنم احساس و نیاز درون آنها را حدس بزنم. این گونه بود که دیگر اعمال و گفتار آنها مرا عصبانی و رنجور نمی‌ساخت.

    ۳- توانستم با مطرح کردن خواست خود به صورت تقاضا به زبان مثبت و قابل انجام، منظور خود را بدون ابهام به دیگران منتقل کنم و آنها را برای چگونگی تحقق نیاز خود راهنمایی کنم.

    ۴- یاد گرفتم که دیگران را نیز دوست بدارم زیرا تک تک انسان‌ها نیز چون من آزاد و ارزشمند هستند.

    ۵- توانستم مسئولیت موفقیت‌ها و شکست‌هایم را بپذیرم و خود را از اسارت بخت و اقبال و خواست و سرزنش دیگران رهایی دهم.

    ۶- پذیرفتم خود و دیگران را به خاطر اشتباهاتمان ببخشم.

    ۷- دانستم خشونت تنها زد و خورد و ناسزا نیست بلکه خشونت می‌تواند هر آن چیزی باشد که ما را از ذات محبت آمیزمان دور می‌کند. یعنی توقعات، تعیین تکلیف، خشم و انداختن مسئولیت زندگی خود بر دوش دیگران همه می‌توانند جلوه‌ای از خشونت باشند که بر ارزشمندی وجود انسان خدشه وارد می‌سازند. 

    ۸- وقتی که دانستم این نه دیگران، بلکه خودِ من هستم که مسئول تک تک احساسات و رفتارم هستم، چقدر احساس سبکی و رهایی کردم. 

    مجتبی–ی، کرمانشاه/ مجله پیام بهبودی

    در مجله اعتیاد بیشتر بخوانید:

    رابطه راهنما و رهجو در معتادان گمنام

    ۳۱ سال زندگی با اصول برنامه معتادان گمنام