نظر جنجالی پایهگذار الکلیهای گمنام درباره الاسدی
مصرف مواد روانگردان با بهبودی در تضاد است
بیل ویلسون برای مهار افسردگی قرص الاسدی را آزمایش کرد.
ایا مصرف مصرف الاسدی بیل ویلسون بنیانگذار انجمن الکلیهای گمنام حقیقت دارد؟
بیست و نهم اوت ۱۹۵۶ است. یک فیلسوف، یک روانشناس و دستیار تحقیقاتش به تماشای معروفترین الکلی بهبودیافته جهان مینشینند که یک دز الاسدی را در دهانش میگذارد و قورت میدهد.
این مرد بیل ویلسون، یکی از پایهگذاران انجمن الکلیهای گمنام، بزرگترین برنامه ترک اعتیاد بر پایه پرهیز [از مصرف] در جهان است.
زمانی که این مرد، که میلیونها نفر در جهان صمیمانه او را بیل دابلیو صدا میزدند، اسید مصرف کرد، بیش از دو دهه از هوشیاریاش میگذشت. تجربه او نگاهش به بهبودی را از اساس تغییر داد، سران ایای را به وحشت انداخت و صدها هزار نفر که نجات جان خود را مدیون او میدانستند ناامید کرد.
همه اینها بعد از آن روز کذایی در ماه اوت به این خاطر اتفاق افتاد که ویلسون معتقد بود سایر الکلیهای در حال بهبودی میتوانند از مصرف الاسدی به عنوان راهی برای از سر گذرندان تجربه معنوی spiritual experience، که از نگاه او برای یک بهبودی موفق لازم بود، بهره ببرند. ما این را از سمت ویلسون میدانیم، چرا که بعد از مصرف الاسدی از شدت افسردگی غیرقابل کنترل او کاسته شد؛ اعتقادات او درباره قدرت مواد مخدر در بسیاری از نوشتههای او موجود است.
افسردگی بیل ویلسون و مصرف روانگردان برای رهایی از افسردگی در نامهای در سال ۱۹۵۷ نوشته شده است: «من مطمئنم که تجربه الاسدی خیلی به من کمک کرده است. بعد از مصرف دیدم که درکم از رنگها بالاتر رفته و زیبایی را میبینم و تحسین میکنم که تقریباً در تمام سالهای افسردگیام این حس ارزش قائل شدن برای زیبایی در من از بین رفته بود. این احساس و آگاهی نسبت به اینکه «اینجا» و «آنجا» فرقی با هم ندارد دیگر همیشه با من است.»
مصرف مواد روانگردان با بهبودی در تضاد است
با این حال، نظر صادقانه ویلسون در این خصوص که افراد حاضر در یک برنامه ترک اعتیاد که تنها بر پایه پرهیز از مصرف مواد پیش میرود، میتوانند از مادهای روانگردان در فرایند ترک و بهبودی بهره ببرند، تناقضی بود که اعضای قدیمی ایای هیچ از آن استقبال نکردند و نمیخواستند به گوش کسی برسد.
این واکنش شدید در نهایت باعث شد ویلسون بر خلاف میلش مصرف آن ماده را کنار بگذارد. شاید به همین خاطر است که افراد کمی از رابطه ویلسون با الاسدی باخبرند. روی هم رفته، این مساله بحثی را در ایای به وجود آورد که پرهیز از مصرف مواد را بالاتر از همهچیز قرار میدهد و مصرف مواد روانگردان را در تضاد با بهبودی میداند.
من این را میدانم چرا که بیش از یک دهه در جلسات دوازده قدمی حضور داشتم. آخرین باری که مشروب خوردم، بیست و چهارم ژانویه ۲۰۰۸ بود. مثل میلیونها نفری که راه ویلسون را در پیش گرفتند، بخش زیادی از روزهای اول بهبودی به پشتیباتی جلسات دوازده قدمی گذشت. و زندگی من بهکل دگرگون شد.
اما هوشیاری برای درمان افسردگی من کافی نبود. و با اینکه در پی «کمک از بیرون» بودن از زمان ویلسون تا حد زیادی پذیرفته شده است، وقتی کمک در قالب مادهای روانگردان قرار بگیرد، پلی است که پذیرفتنش برای خیلیها در برنامه سخت است.
افسردگی بیل ویلسون به مصرف الاسدی رسید!
بیل دابلیو مانند خیلی از الکی های دیگر افسردگی داشت. بیش از چهل سال پیش، ویلسون چیزی را فهمید که بسیاری در جامعه علمی تازه کمکم دارند میفهمند؛ مواد روانگردان لزوماً در تضاد با هوشیاری نیستند. برعکس، روانگردانها شاید وسیلهای برای رسیدن به بهبودی از اعتیاد و حفظ آن باشد.
تجربه شخصی ویلسون خبر از چیزی داد که امروز پژوهش تأیید میکند. استفان راس، روانشناسی متخصص در زمینه اعتیاد در بیمارستان بلوو و دانشگاه نیویورک، عضو گروهی از محققان است که استفادههای درمانی روانگردانها از جمله سیلوسیبین (نوعی قارچ) و الاسدی را بررسی میکنند. او اوایل کارش به مطالعاتی که روی الاسدی به عنوان درمانی برای اعتیاد به الکل در میانه قرن بیستم انجام شده بود، علاقه پیدا کرد.
راس در گفتوگو با اینورس گفت که بعد از اطلاع از سابقه ویلسون در همین رابطه شوکه شده است.
او میگویذ: «من سر از چیزهای زیادی درباره ایای و گروههای دوازدهقدمی درآوردم. همهچیز را درباره بیل ویلسون میدانستم، کل ماجرا را، به جز جالبترین بخشش.»
در ایای «مواد روانگردان» را معمولاً از اساس اعتیادزا میدانند، بهخصوص برای افرادی که خود به الکل یا مواد دیگر اعتیاد داشتهاند. در حالی که داروهای ضد افسردگی امروز دیگر پذیرفتهشده هستند، هر مادهای که کمی تأثیر آنی روانگردان داشته باشد طبعاً پذیرفتهشده نیست.
انتخاب میان هوشیاری و مصرف روانگردانها به عنوان درمانی برای اختلالات روحی غلط و مضر است. هیچکس این را بهتر از خود ویلسون نشان نداده است.
در مجله اعتیاد بیشتر بخوانید
مواد روانگردان چیست و چرا انگ به حساب میآید؟
پنج نکته که در مورد بیل دبلیو نمیدانستید
الکلیهای گمنام مؤثرترین راه برای پرهیز از الکل
تجربه روحانی بنیانگذار الکلیهای گمنام
بین سالهای ۱۹۳۳ و ۱۹۳۴، ویلسون چهار بار برای اعتیاد به الکل بستری شد. بعد از بار سوم، برای او یک نوع درمان گیاهی، از ترکیبی از میوههای گیاه بلادون از خانوادهی سوسن تجویز کردند، که با نام «تاجریز مرگبار» هم شناختهشده است و سمی و توهمزاست.
ویلسون بعد از مصرف این عصاره، تصویری از «زنجیرهای از الکلیها» از سرتاسر جهان در ذهنش داشت که به هم کمک میکنند تا درمان شوند. این تجربه معنوی بعدها منجر به هوشیاری او شد و رسیدن به این باور که تجربهای معنوی برای رسیدن به هوشیاری لازم و ضروری است. این باور نیز خود اساس تشکیل انجمن الکلیهای گمنام شد. بعدها، الاسدی بالاخره به ویلسون چیزی را داد که نخستین تجربه معنوی حاصل از مواد مخدر هرگز به او نداده بود؛ رهایی از افسردگی. او بعدها به این نتیجه رسید که الاسدی شاید همان تجربه معنوی را به الکلیهای دیگر بدهد که برای به صرافت هوشیاری افتادن لازم است؛ اما پیش از آن، خودش اول باید این کار را میکرد.
نخستین تجربه ویلسون با الاسدی مثل خیلیهای دیگر به واسطه یک آشنا با این دراگ اتفاق افتاد. در تجربه ویلسون، این شخص یک فیلسوف و عارف بریتانیایی همچون او افسرده به نام جرالد هرد بود. ویلسون و هرد دوستان نزدیکی بودند و به گفته فرانسیس هارتیگان، یکی از زندگینامهنویسهای ویلسون، هرد در زندگی ویلسون تبدیل به نوعی مشاور معنوی شد.
داستان کشف الاسدی LSD در نوع خود ماجرایی خواندنی است. آلبرت هافمن سال 1938 این دارو را برای اولین بار در آزمایشگاهش ساخت و بعد هم خودش آن را مصرف کرد. از آنجا که الاسدی توهم ایجاد میکند، دو پژوهشگر دیگر، ابرام هافر و همفری آزموند، این نظریه را مطرح کردند که شاید این ماده بتواند درکی از دلیریوم ترمنس به آنها بدهد.
دلیریوم ترمنس اختلالی است که پس از ترک الکل رخ میدهد و آنقدر شدید است که میتواند باعث ایجاد لرزشهای قوی و توهم شود.
در سال 1956، هرد در کالیفرنیای جنوبی زندگی میکرد و با سیدنی کوهن، یکی از پژوهشگرهای الاسدی، همکار بود. هرد پس از مصرف الاسدی عمیقاً تغییر کرده و معتقد بود که این ماده توانسته است به درمان افسردگی او کمک کند.
در همان دوران بود که او ویلسون را با آلدوس هاکسلی، که او هم به روانگردانها علاقهمند بود، آشنا کرد. هاکسلی حدود بیست سال پس از نوشتن کتاب «دنیای قشنگ نو» (Brave New World) درباره تجربیات خود از مصرف مسکالین در کتاب «درهای ادراک» (The Doors of Perception) نوشت.
شایان ذکر است که ویلسون در طول این زمان، در ترک بود و مصرف نمیکرد؛ اما هارتیگان در کتابی که دربارهی او نوشته است، ادعا میکند توجه ویلسون به پژوهشگرانی جلب شده بود که مثل کوهن ظاهراً در درمان افراد وابسته به الکل با کمک الاسدی به موفقیت رسیده بودند. در نهایت، همین مسئله ویلسون را ترغیب کرد که خودش آن را امتحان کند. البته یک دلیل دیگرش این بود که ویلسون علاوه بر اعتیاد به الکل، با افسردگی مقاوم در برابر درمان هم دستوپنجه نرم میکرد.
فقط تجربهای معنوی میتواند بر بیماری اعتیاد پیروز شود
هارتیگان در کتابش مینویسد که ویلسون اعتقاد داشت علت افسردگیاش «نداشتن ایمان» و «فقدان دستاورد معنوی» در زندگی است. او در ادامه مینویسد: «وقتی خبر به گوش بقیه رسید که ویلسون به روانپزشک مراجعه میکند، واکنشی که بسیاری از اعضا به آن نشان دادند به مراتب بدتر از واکنش آنها به خبر افسردگی بیل ویلسون بود.»
«به نظر اعضا اینکه بیل از خارج از گروه، کمک درمانی گرفته است مساوی با گفتن این است که برنامه درمانی الکلیهای گمنام فاقد اثربخشی است.»
این نگرش مخرب همچنان در میان بعضی اعضای گروههای الکلیهای گمنام جریان دارد.
استفان راس، مدیر برنامه پژوهشی و آموزشی پزشکی روانگردان مرکز NYU Langone Health، توضیح میدهد: «وقتی عضوی از گروه الکلیهای گمنام باشید اصلاً نباید مورفین یا متادون مصرف کنید و به طور کلی این نگرش وجود دارد که همه دراگها بد هستند؛ اما میتوانید هر چقدر که خواستید سیگار بکشید و کافئین و دونات بخورید.»
در فصل چهارم کتاب بزرگ الکلیهای گمنام The Big Book and a Study Guide of the 12 Steps نوشته دکتر باب آمده است که میگوید: «اعتیاد یک بیماری است که تنها تجربهای معنوی میتواند بر آن پیروز شود.»
طبق این کتاب که اولین بار سال 1980 از سوی مؤسسه خدمات جهانی الکلیهای گمنام منتشر شد، گروه الکلیهای گمنام تنها شاخهای از گروه آکسفورد بود. گروه آکسفورد یک جنبش معنوی بود که به دنبال بازپسگیری قدرت مسیحیت قرن اول در دنیای مدرن بود.
دو بنیانگذار الکلیهای گمنام، که یکی از آنها ویلسون بود، با یکدیگر در گروه آکسفورد ملاقات کردند. تجربهای که ویلسون با گیاه بلادون داشت، هر دوی آنها را متقاعد کرده بود که برای ترک موفقیتآمیز الکل داشتن یک تجربه «بیداری معنوی» ضروری است؛ البته ناگفته نماند برنامه درمانی الکلیهای گمنام نسبت به گروه آکسفورد بهمراتب کمتر مقید به مسیحیت و سختگیر است.
تنها شرط عضویت در این گروه این است که بخواهید مصرف الکل را کنار بگذارید. این گروه با هیچ سازمان، فرقه، سیاست، شاخه مذهبی یا نهادی مرتبط نیست.
در دهه 1930، الکلیها را همچون گناهکارانی میدیدند که اساساً ضعیفالنفس بوده و شانسی برای رستگاری ندارند. زمانی که این گروه در سال 1935 تأسیس شد، بنیانگذاران آن معتقد بودند که اعتیاد به الکل «یک بیماری است که تنها تجربهای معنوی میتواند بر آن غلبه کند.» با اینکه امروزه بسیاری استدلال میکنند که علم از بیماری بودن اعتیاد حمایت نمیکند و این مفهوم به افراد مبتلا به اعتیاد انگ میزند؛ اما در آن زمان، اینکه بر اعتیاد به الکل برچسب بیماری زده شود، حرکتی ساختارشکن و دلسوزانه بود؛ از نگاه آنها اعتیاد مصیبتی است که ریشه نه در اخلاقیات بلکه در زیستشناسی داشته و بهبودی از آن امکانپذیر است.
با این حال بنیانگذاران گروه معتقد بودند که برای بهبودی، افراد الکلی باید به «یک قدرت برتر» خارج از خودشان هم ایمان داشته باشند تا بتوانند در سختیها به آن روی بیاورند.
حتی با در نظر گرفتن تعاریف گستردهتر از خدا، نسبت به تعریفی که ادیان سازمانیافته از خدا دارند، ویلسون میدانست که بخش «تجربه معنوی» در برنامه درمانی برای بسیاری یک مانع خواهد بود. او فکر میکرد راهحل این مشکل را در الاسدی پیدا کرده است.
تجربه سفر با الاسدی!
در سال 1956، ویلسون به لسآنجلس سفر کرد تا تحت نظارت کوهن و هرد در بیمارستان ویای (VA)، الاسدی مصرف کند. وقتی ویلسون برای اولین بار الاسدی مصرف کرد، این ماده هنوز قانونی بود، اگرچه فقط در بیمارستانها و سایر محیطهای بالینی استفاده میشد.
یادداشتهای هرد از اولین جلسه مصرف الاسدی ویلسون را در استپینگ استونز (Stepping stones)، موزهای در نیویورک که قبلاً خانه ویلسونها بود، نگه میدارند. گزیدههایی از آن یادداشتها را میتوان در کتاب بیوگرافی ویلسون نوشته سوزان چیور به نام «اسم من بیل است» (My Name Is Bill) یافت.
در بخشهایی از یادداشتهای هرد آمده است: «ساعت یک بعدازظهر بیل گزارش کرد که احساس آرامش میکند. ساعت دو و سیویک دقیقه بعدازظهر احساس خوشحالی او بیشتر شد. بیل گزارش کرد «دیگر به تنباکو نیاز ندارم.» ساعت سه و پانزده دقیقه بعدازظهر او احساس کرد همهچیز در اطرافش به میزان زیادی بزرگ میشوند. ساعت سه و بیستودو دقیقه بعدازظهر او یک سیگار خواست. ساعت سه و چهل دقیقه بعدازظهر گفت که فکر میکند آدمها نباید اینقدر خودشان را جدی بگیرند.»
«از زمانی که به خانه برگشتهام احساس بسیار خوبی دارم.»
درمان موفقیتآمیز به نظر میرسید.
پس از اینکه ویلسون به خانه بازگشت، به هرد نامه نوشت و از تجربهاش با الاسدی و اینکه چگونه این ماده توانسته است افسردگی او را کاهش داده و نگرشاش را نسبت به زندگی بهبود بخشد گفت.
بتی آیزنر دستیار پژوهشگر کوهن بود و در طول دوره درمان ویلسون با او رابطه دوستانهای برقرار کرده بود. او در کتاب خود به نام «خاطراتی از گذر از الاسدیدرمانی» (Remembrances of LSD therapy past) از نامهای که ویلسون سال 1957 برای او فرستاده بود، نقل قول میکند:
«از زمانی که به خانه بازگشتهام حالم فوقالعاده خوب است و امیدوارم این احساس ادامه پیدا کند. شکی ندارم که درمان آیزنر–کوهن–پاورز با الاسدی به وضعیت من کمک کرده است.»
طبق گزارشها، ویلسون در دهه 1960 چندین بار دیگر الاسدی مصرف کرد.
با توجه به اینکه بسیاری از اعضای گروه الکلیهای گمنام از ویلسون به خاطر مراجعهاش به روانپزشک انتقاد کردند، تعجبی ندارد که واکنش آنها به مصرف الاسدی او هم تند و خشن بود
الکلیهای گمنام و الاسدی
با اینکه ویلسون هرگز به صورت علنی از مصرف الاسدی خود برای اعضای گروه چیزی نگفت، در نامههایی که به هرد و دیگران فرستاد به صراحت اعلام کرد که باور دارد الاسدی میتواند به بعضی الکلیها کمک کند.
وبسایت «پس ایت آن» (Pass It On) درباره داستان بیل ویلسون و چگونگی رسیدن صدای الکیهای گمنام به جهانیان، که از سوی مؤسسه خدمات جهانی الکلیهای گمنام انتشار یافت، مینویسد: «بیل نسبت به تجربههایی که با مصرف الاسدی به دست آورده بود، هیجان زیادی داشت. او احساس میکرد این تجربهها به او کمک کردند موانعی را که نفس یا همان ایگوی او بر سر راه ارتباط مستقیمش با کیهان و خدا قرار میدهد، از بین ببرند. او فکر میکرد شاید چیزی پیدا کرده است که میتواند تغییرات بزرگی در زندگی بسیاری که همچنان در رنج هستند ایجاد کند.»
با توجه به اینکه بسیاری از اعضای گروه الکلیهای گمنام از ویلسون به خاطر مراجعهاش به روانپزشک انتقاد کردند، تعجبی ندارد که واکنش آنها به مصرف الاسدی او هم تند و خشن بود.
وبسایت «پس ایت آن» در ادامه مینویسد: «وقتی خبر فعالیتهای بیل به انجمن رسید، پیامدهای اجتنابناپذیری گریبانگیر او شد. بیشتر افراد گروه بهشدت با آزمون و خطاهایی که او با یک ماده، به گفته خودشان «تغییردهنده ذهن» داشته است، مخالف بودند. الاسدی در آن زمان بسیار ناشناخته بود، پژوهشهای بسیار کمی روی آن شده بود و مصرف آن کاملاً جنبه آزمایشی داشت؛ با این حال، بیل تصمیم گرفته بود آن را مصرف کند.
ویلسون بدون اینکه به طور علنی و مستقیم درباره تجربهاش با الاسدی صحبت کند، سعی کرد از خود دفاع کرده و نگرش انعطاف پذیرتری را در بین افراد گروه ترغیب کند.
«بیل برای دیدن خدا یک قرص میخورد و برای آرام کردن اعصابش یک قرص دیگر.»
در شماره مارس 1958 «د گریپواین» (The Grapevine)، خبرنامه الکلیهای گمنام، ویلسون اعضای گروه را تشویق کرد که انعطافپذیری و تحمل خود را نسبت به هر چیزی که به نوعی بتواند به بعضی الکلیهای دچار مشکل کمک کند، بیشتر کنند.
«ما تاکنون توانستهایم تنها به حل بخش کوچکی از این مشکل بزرگ بهداشت جهانی کمک کنیم. میلیونها نفر همچنان بیمار هستند و میلیونها نفر دیگر به زودی بیمار خواهند شد. ما که این حقایق را درباره اعتیاد به الکل میدانیم باید بتوانیم بیشتر تعمق کنیم و فروتن باشیم. ما باید قدردان هر عامل یا روشی باشیم که در حل مشکل اعتیاد به الکل کمک میکند؛ چه این روش پزشکی باشد، چه مذهبی، آموزشی یا پژوهشی. ما باید نسبت به تمام این روشها با دید باز نگاه کنیم و زمانی که یکی از آنها با موفقیت همراه نشد، همدردی کنیم.»
در سال 1959، او به یکی از دوستان نزدیکش نوشت: «تجارت الاسدی سر و صدا به پا کرده است… داستان این است که بیل برای دیدن خدا یک قرص میخورد و برای آرام کردن اعصابش یک قرص دیگر.»
در نهایت ویلسون از سمت رهبری انجمن الکلیهای گمنام کنار گذاشته شد. این اتفاق بهای سنگینی برای او بود، به همین دلیل در دهه 1960 الاسدی را کنار گذاشت. با اینکه ویلسون به خواستههای آنها تن داده بود، همچنان به شدت با کسانی که معتقد بودند مصرف الاسدی با اهداف آنها در انجمن مغایرت دارد، مخالف بود.
هارتیگان در کتابش مینویسد: «بیل هیچ تعارضی بین علم، پزشکی و دین نمیدید… او معتقد بود که ایگو یا «منیت» مانعی ضروری بین انسان و عالم نامتناهی است، اما وقتی چیزی کمک کند که یک راه به صورت موقت باز شود و ایگو کنار برود، ممکن است یک تجربه عرفانی به وقوع بپیوندد. پس از این تجربه، نفس که بار دیگر بر دنیای روانی فرد مسلط شود، درک عمیقتری از خود و ماهیت جهان معنوی اطراف خود دارد. به همین دلیل است که این تجربه دگرگونکننده است.»
اگرچه ویلسون در اواخر دهه 1960 دیگر الاسدی مصرف نمیکرد، به نظر میرسد که تجربیات قبلی او با این ماده همچنان آثار مثبت خود را داشته است. چرا که هیچ شواهدی وجود ندارد که نشان دهد از آخرین باری که ویلسون الاسدی مصرف کرد تا زمان فوتش در ژانویه 1971 به دوره دیگری از افسردگی حاد مبتلا شده باشد.
در اواسط دهه 1960 واکنشهای شدید علیه الاسدی و سایر مواد مخدر به اوج خود رسید؛ به طوری که در سیام مه 1966، دو ایالت کالیفرنیا و نوادا این ماده را غیرقانونی اعلام کردند. سایر ایالتها هم از همین روند پیروی کردند. پژوهشهایی که بر کاربردهای درمانی الاسدی متمرکز بودند متوقف شدند. به احتمال زیاد همین جرمانگاری الاسدی موجب شد که عدهای از افراد معتاد به الکل نتوانند کمک موردنیاز خود را دریافت کنند.
در یک مطالعه که در اواخر دهه 1950 انجام شد، هامفری آزموند، از اولین پژوهشگرهای الاسدی، این ماده را به الکلیهایی داد که نتوانسته بودند الکل را با موفقیت کنار بگذارند. پس از یک سال، بین چهل تا چهل و پنج درصد از گروه آزمایش موفق شدند به طور مستمر از مصرف الکل پرهیز کنند. تا آن زمان این میزان موفقیت در درمان اعتیاد به الکل تقریباً هرگز دیده نشده بود.
در تقریباً یک دهه گذشته، پژوهشهای حول الاسدی با کمک استفان راس، پژوهشگر برجسته این حوزه، بار دیگر به آرامی از سر گرفته شدند. در واقع، بخش زیادی از درک فعلی ما از اینکه چرا روانگردانها در درمان اختلالات سرسخت و مقاومی مثل استرس پس از سانحه، اعتیاد و افسردگی بسیار قوی عمل میکنند، دقیقاً همان چیزی است که ویلسون تشخیص داد: فروپاشی موقت نفس.
مطالعات اخیر روی الاسدی نشان میدهند که علت وقوع تجربه «فروپاشی نفس» این است که الاسدی به طور موقت فعالیتهای قشر مغز را، ناحیهای که مسئول کارکرد اجرایی و ادراک خود است، متوقف میکند. تحقیقات نشان میدهند که همین تجربه «مرگ نفس» ممکن است یک مؤلفه مهم در اثرات ضد افسردگی داروهای روانگردان باشد.
راس میگوید شباهت ساختار مولکولی الاسدی به سروتونین، انتقالدهنده عصبی مخصوص حال خوب، بود که به دانشمندان علوم اعصاب کمک کرد درباره چیستی سروتونین و عملکرد آن در مغز اطلاعات کسب کنند.
الاسدی و سیلوسایبین با یکی از گیرندههای سروتونین (5-HT2A) پیوند برقرار میکند. راس توضیح میدهد: «پس از برقراری این پیوند، مجموعه فعل و انفعالاتی به وقوع میپیوندد که منجر به تغییرات شدید و عمیقی در هوشیاری افراد شده و موجب میشود که آنها حالتهای غیرمعمولی از هوشیاری را تجربه کنند، مثل تجربیات عرفانی یا نوعی تجربه مرگ نفس. توصیفات دیگری که از این تجربه شده است، نوعی احساس اتصال به درون، احساس عمیق عشق و همینطور دریافت بینشهای بسیار عمیق است.
وقتی ویلسون به لطف گیاه بلادون آن «تجربه معنوی» را داشت، دقیقاً همان احساساتی را تجربه کرد که راس توصیف میکند: احساس ارتباط؛ که در رابطه با ویلسون برقراری نوعی احساس ارتباط با سایر الکلیها بود.
طبق گفتههای راس توضیحاتی که تاکنون علم شیمی اعصاب توانسته است برای آن «حالتهای غیرمعمول هوشیاری» ارائه کند، همچنان تاحدی بحثبرانگیز هستند؛ ما درحال حاضر بعضی نکات عصبزیستشناختی کلیدی آن را میدانیم.
این مواد یک سری کارهای جالب عصبزیستشناختی هم انجام میدهند. آنها بخشهایی از مغز را که معمولاً با یکدیگر صحبت نمیکنند به مکالمه وا میدارند. بنابراین شاید بتوانند آدمها را از بعضی ریتمهای محدودشده و اجباری خارج کنند.
راس توضیح میدهد: «این مواد نوروپلاستیک هم هستند، یعنی به ترمیم سیناپسهای نورونها کمک میکنند. ترمیم سیناپسها در اختلالات مختلفی مثل افسردگی، اعتیاد و وسواس فکری–عملی کاربرد دارد. همچنین شواهدی وجود دارد که این داروها میتوانند به شکلگیری نورونهای جدید در هیپوکامپ کمک کنند. علاوه بر آن، این داروها خواص ضد التهابی بسیار قوی دارند و ما میدانیم که التهاب در انواع اختلالات مثل اعتیاد و افسردگی نقش دارد.»
«ما باید قدردان هر عامل یا روشی باشیم که به حل مشکل اعتیاد به الکل کمک میکند.»
اکنون مطالعات توانستهاند اثر داروهای روانگردان را در درمان اعتیاد، از جمله اعتیاد به الکل، به صورت عملی تأیید کنند. یک مطالعه در سال 2012 نشان داد که تنها یک دوز الاسدی منجر به کاهش سوءمصرف الکل در میان آزمودنیها شد. تحقیقات روی سیلوسایبین، که از نظر ساختار شیمیایی بسیار شبیه الاسدی است، موفقیت مشابهی را در درمان نشان داده است.
افسردگی بیل ویلسون شدید بود. اگر او این روزها را میدید بسیار خوشحال میشد.
راس تأکید میکند که باید مطالعات بیشتری انجام شود تا بتوانیم میزان اثرگذاری موادی مثل سیلوسایبین و الاسدی را بر درمان اعتیاد بهتر درک کنیم. این داروها به علاوه امدیامای MDMA و کتامین، همانطور که ویلسون شخصاً تجربه کرد، برای درمان موفقیتآمیز افسردگی مقاوم به درمان بسیار نویدبخش هستند.
مثل خود ویلسون، من هم به لطف برنامه دوازده قدمی که او به ابداع آن کمک کرد توانستم ترک کنم؛ و باز هم مثل خودش، این برنامه برای درمان افسردگی من کافی نبود.
اینگونه شد که یک داروی نسبتاً جدید را امتحان کردم که کاملاً در دسته همان «داروهای تغییردهنده ذهن» قرار میگیرد: درمان با کمک کتامین. متأسفانه، این درمان برای من به اندازه تجربهای که ویلسون داشت موفقیتآمیز نبود. این ماده حالت تهوع شدیدی به من میداد و هیچوقت آنقدر در بدنم نمیماند که بتواند تأثیری بر ذهن و روانم بگذارد. با این حال، اگر کارایی داشت با کمال میل به درمان ادامه میدادم. البته نمیدانم که میتوانستم به اندازه ویلسون درباره آن راحت صحبت کنم و پذیرا باشم یا نه.
پژوهشهای زیادی نشان میدهند که روانگردانها و سایر داروهای «تغییردهنده ذهن» میتوانند به درمان افسردگی و اختلالات مصرف مواد کمک کنند. همانطور که علم روز به روز بیشتر در حال تأیید خواص این مواد است، امیدوارم نگرش افراد در حال ترک نسبت به کسانی که به دنبال چنین درمانهایی میروند هم پذیراتر شود.
همانطور که بیل به درستی در خبرنامه «گریپواین» در سال 1958 گفت: «ما باید قدردان هر عامل یا روشی باشیم که میکوشد مشکل اعتیاد به الکل را حل کند؛ خواه این روش پزشکی باشد یا مذهبی، آموزشی و یا پژوهشی. ما باید به تمام تلاشهایی که در این راستا صورت میگیرد با دید باز نگاه کنیم و زمانی که یکی از آنها با موفقیت همراه نشد، همدردی کنیم.»
ترجمه مجله اعتیاد: آزاده اتحاد
https://www.inverse.com/mind-body/alcoholics-anonymous-lsd-bill-wilson