
هموابستگی چقدر مرگآور است
داستان یک الکلی
سال گذشته الگوهای مخرب هموابستگی در من به اوج رسیده بود و من تقریباً در بخش ICU از شدت اعتیاد به الکل در حال مرگ بودم. هموابستگی چقدر مرگآور است… درحالیکه روی تخت بیمارستان خوابیده بودم برای شانس دوباره دعا کردم. پس از سه ماه بستری، پاک و هوشیار مرخص شدم. اما هیچ ابزاری برای کنار آمدن با افکار منفی و ناامیدکننده که مرا به این رفتارهای مخرب کشانده بود نداشتم.
بعداً با انجمن هـموابسـتگان گمنـام (CoDA) آشنا شدم و توانستم از یک دریچه دیگر به گذشتهام نگاه کنم.
شروع کردم به شناخت دلایل اصلی الگوهای هموابستگیام و اینکه چگونه همه جوانب زندگی مرا تحت تأثیر قرار داده بود.
بهجای اینکه به زخمها و دردهای گذشتهام فکر کنم و روی آنها کار کنم آنقدر معتاد الکل شده بودم که چیزی را احساس نمیکردم. نه شرم و حیا، نه درد، نه ترس. عزتنفس پایینی داشتم. اگر در همان سالهای ۱۹۸۰ وارد CoDA شده بودم میتوانستم به زخمهای دوران کودکیام توجه کنم. و بدون مرگ مارپیچی ناشی از الکل در آخرین سالهای مصرف به درمان آنها بپردازم. الان میفهمم که هموابستگی چقدر مرگآور است.

دو ازدواج اول من شدیدترین شکل هموابستگی بودند. من دو همسر خودم را بر اساس احساساتی که برایم آشنا و ملموس بود انتخاب کردم. حالا که در بهبودی هستم میدانم که آن صمیمیت و احساسات، نمایش دوباره سوءاستفاده از من در دوران کودکی بود.
مرگ تقریبی من در آخرین سالهای اعتیاد به الکل در ابتدا ناخوشایند بود. اما بعداً معلوم شد که چقدر برایم خوب بوده است. چون باعث شد که وارد CoDA شوم و بفهمم که تنها نیستم. بفهمم که احساسات من خیلی متفاوت از دیگر هموابستهها نیست. هنوز چهار ماهی از ورودم به CoDA نگذشته بود که ناباورانه با ابزارهایی آشنا شدم. مرا از درون قفسی که خودم برای خودم ساخته بودم بیرون آورد، قفسی که سالها مرا در خود زندانی کرده بود. سخت بود اما من به چالشها و دردها خوشامد گفتم و الان نتایج مثبتی از کارکردن برنامه CoDA بدست آوردم.
ترسهای غیرمنطقی
یک نوع معجزه در رویارویی با ترسهای غیرمنطقیام مشاهده کردم. ویژگیهایی جدیدی مثل عشق به خود، پذیرش خود و اعتمادبهنفس در من شکوفا شد.
بهعنوانمثال من ۵۴ ساله هستم و همیشه ترس از رانندگی داشتم. درگذشته همیشه ناتوانی خودم در رانندگی را بر دوش رانندگان دیگر میانداختم. عدم مهارت من در رانندگی همیشه مرا فلج میکرد و از حرکت بازمیداشت. الان که در برنامه بهبودی هستم یاد میگیرم که با عدم کنترل مواجه شوم و بفهمم که من پشت فرمان کامل نیستم.
بهجای اینکه اجازه دهم این ترسها، توانایی و قدرت را از من بگیرد با آنها مواجه میشوم. یک اتومبیل خریدم و در حال یادگیری رانندگی هستم. رانندگی به من کمک میکند که کمتر احساس وابستگی داشته باشم و اعتمادبهنفسی به من میدهد که هیچوقت فکر نمیکردم بتوانم داشته باشم.
اکنون هر روز جدید برایم مانند یک بوم نقاشی است که رویاهایم را روی آن میکشم و آن رویا تمام آدمی است که به بهترین شکل زندگی میکند بدون اینکه اجازه دهد ترسهای گذشته او را هدایت کند.
….
هـم وابسـتگان گمنـام https://coda-ir.org