
من از راهنمایم اطاعت کردم
مصاحبه باعلی عامری بدون سانسور
شکل گیری انجمن معتادان گمنام در ایران برای معتادان و خانوادههای آنها، بیشتر شبیه یک معجزه بود. چه کسی باور میکرد که یک معتاد بتواند بدون مواد زندگی کند و تحولاتی در زندگی شخصی، خانوادگی و اجتماعیاش ایجاد شود.
دو، سه نفر از ایرانیانی که بقول معروف آن طرف آب پاک شده بودند بر اثر یک اتفاق بدون برنامهریزی قبلی توانستند اولین هستههای شکلگیری اِن اِی را در ایران بوجود بیاورند.
به لطف خداوند و تلاش این معتادان نجاتیافته از مواد مخدر و با حمایت مسئولان، پذیرفته شد معتادان بیمارند و مجرم نیستند. در مدت زمان کمی این انجمن مورد استقبال قرار گرفت و نه تنها در تهران بلکه در سراسر کشور توسعه و گسترش یافت؛ به گونهای که ظرف 10 سال نخست صدها جلسه NA در ایران برگزار و هزاران معتاد توانستند بدون مصرف مواد مخدر زندگی جدیدی را تجربه و در مسیر بهبودی حرکت کنند.
نشریه پیام بهبودی با توجه به اهمیت این موضوع و بررسی عوامل این اتفاق مهم و عواملی که توانست این جاذبه را ایجاد و احتمالا عواملی که ممکن است باعث کند شدن آن شود با علی عامری، یکی از اولین اعضای انجمن که خدمات بسیاری را در شکلگیری آن در ایران انجام داده و اکنون وارد 30 سالگی زندگی بدون مصرف هیچگونه مواد مخدری شده است انجام دادهایم، با این امید که معتادان در حال بهبودی ضمن شکرگزاری از این هدیه الهی بتوانند جاذبهای باشند برای همدردانی که هنوز در چنگال این بیماری مرموز دست و پا میزنند، راه نجاتی برایشان باشند.
در این 29 سالی که شما در برنامه بودید جلسات NA در ایران بارها پر و خالی شده، عده زیادی آمده ولی نماندند، به چه دلیل بعضی ماندگار میشوند و بعضیها میروند… علت این که شما ماندید چی بود؟ چه کارها کردید و چه کارها نکردید؟
من از راهنمام اطاعت کردم. البته اول کار هفت هشت ماه میامدم میرفتم چون مرتب لغزش میکردم. اول کار شخصی به نام بیل در لس آنجلس با 16 سال پاکی راهنمای من شد. یک روز اومد آپارتمان من، هم اطاقی من اون شب یک پارتی داشت یک کارتون مشروب خریده بود، بیل اومد مشروبها را که دید گفت علی تو هم امشب اینجا میمونی؟ من گفتم خوب خونم اینجاست، بله میمونم. بیل هیچی نگفت، نگفت برو نگفت بیا… خوب میدونست که من لغزش خواهم کرد ولی حرفی نزد. او همیشه به من آزادی میداد. من هم هنوز به آخر خط نرسیده بودم هنوز آپارتمان داشتم ماشین شیک داشتم، آماده نبودم.

بعد از لغزش یک ماه رفتم یک مرکز بازپروری معروف در کالیفرنیا. اونجا به من گفتند علی تو شانس زیادی نداری پاک شوی ولی چون آدم خوبی هستی بهت توصیه میکنیم از اینجا که رفتی بیرون مرتب جلسه بری و بلافاصله راهنما بگیری. من دیگه روم نمیشد برم پهلوی بیل که از من مسنتر بود. گفتم بهتره 1 راهنما جوانتر و باحال تر مثل خودم بگیرم! یک آقایی بود که همیشه جوانهای خوش لباس و خوش تیپ دوروبرش میچرخیدند و یکی دو خانم خوشگل هم همیشه در کنارش بودند. همه دور او میچرخیدند و من هر روز جلسه میرفتم و میدیدمش اسمش ریچارد بود. او راهنمام شد ولی یک بار که حرفش را گوش نکردم جلوی همه من را اخراج کرد.
به نظر شما اخراج کردن رهجو مجاز است؟
تحت شرایطی، حتماً.
حالا برمیگردیم به همان قضیه اطاعت کردن. من کاملا از راهنمام اطاعت کردم. ما بیشتر میدانیم، بهتر بودیم… در برنامه حتما شنیدی همه میگن ما قهرمان بودیم، قهرمان کاراته تکواندو… در یک دورهای از زندگی موفق بودیم وضعمون خوب بود. افرادی را میبینیم که در زندگی موفقیتهای زیادی به دست آوردند. بعد رفتیم الکلی یا معتاد شدیم همه چی را خراب کردیم. ما همیشه میخواهیم در ابراز این که ما از همه بیشتر مواد زدیم زندگی سختی داشتیم، غلو کنیم. بعد فکر میکنیم از دیگران بهتر هستیم، بعد به حرف راهنما گوش نمیکنیم. من همیشه به رهجوهایم میگم باید از من اطاعت کنند.
چند سال پیش من به یک همایش عالی در تبریز و ارومیه دعوت شدم، چقدر هم محبت کردند، من درباره خدمت در انجمن صحبت کردم. به نظر من باید یک دوره خدمت کرد بعد برگشت به زندگی. ما باید زندگی خوب داشته باشیم. باید اصول برنامه را وارد زندگی کنیم. اونجا دو پسر جوان رهجوی من شدند، گروه ما در کرمان که جلسه بسیار جذاب و موفقی است از آنها دعوت کرد بیان کرمان، اونجا دیدند اعضای شهر ما چقدر خوب برنامه را کار میکنند، زیاد تلاش می کنند زحمت می کشند و خیلی در کار و زندگی خانوادگی موفق هستند. یکی از این جوانان تمام وقت خود را در کمیته های مختلف و ساختار انجمن معتادان گمنام شهر خود گذاشته بود و ۲۴ ساعته خدمت میکرد. من به او گفتم خدمت کافی است حالا تو باید به زندگی کاری و زندگی خانوادگی خود سر و سامان بدهی. خیلی مهم است که ما خوب زندگی کنیم، بخندیم، شاد باشیم و احساس خوشبختی کنیم.
به نظر شما برنامه اِن اِی در این مدتی که شما اینجا بودید چه تغیراتی کرده؟

ما گاهی یادمان میره از کجا آمدیم. من در آنطرف آب پاک شدم و مرتب آمدم و رفتم… در این ۲۹ سال میبینم که بچههای اِن اِی ایران چه کارهای بزرگی کردند و زندگیهای پرثمری تشکیل دادند. به واسطه لطف خداوند و به خاطر خدا و راهنمای خوبم بیل (دابلیو) که ۴۵ سال پاکی داره، من خیلی تغییر کردم. من وارد اصل برنامه شدم. همین هفته پیش با راهنمای بیل به نام «چاک دنمارک» که مرد بزرگی است صحبت میکردم. چاک به من میگفت علی، امروزه همه دارن به برنامه پر و بال میدهند، سختش میکنند. کارگاه اینجا همایش اونجا، پوستر، مفاهیم، مصاحبه… ولی این برنامه اِن اِی نیست، برنامه NA در قدیم خیلی ساده بود. جلسه برو، قدمتو با راهنمات کار کن، و بعد زندگی کن و از زندگی لذت ببر! همانطور باش که خدا میخواهد.
چاک تاکید کرد: علی، من و تو باید ساده بگیریم زندگی را پیچیده نکنیم!
مثل خود تو سپهر که صورتت نشون میده از خودت داری مواظبت میکنی. من هم خوبم، عاشق زنم هستم و زندگی خوبی داریم، پسرم امسال دبیرستان را تمام کرد فرستادمش آمریکا برای ادامه تحصیل. خوب اگر زحمت نکشیده بودم سختکوش نبودم که نمیتونستم این کارها را بکنم. من دیگر نمیدوم! دارم ریلکس میکنم! من در دوران مصرف همش دنبال یه چیزی میگشتم که به من حال بده. حالا دارم از زندگی لذت میبرم.
علی، یادم میاد ۸-۷ سال پیش از جلسه صبح اکباتان (تهران) آمدم بیرون تو را دیدم، گفتی سپهر میدونی چی شده؟ من برای اولین بار از زندگیم راضی هستم! سوال من این است: چه اتفاقی افتاده بود که تو این حرف را زدی و این احساس را به دست آوردی؟
این قضیه «راضی» چندین جنبه داره. اول رابطه ما با خدا باید درست بشه. دوم رابطه ما در خانواده درست میشه. بعد با رهجوهات کار میکنی میبینی زندگی اونها هم داره بهتر میشه، خوب این هم راضیت میکنه. فکرشو بکن ۱۰۰ نفر دور و برت باشن همش چاکرم نوکرم مخلصم بگن ولی بدونی الکیه و صداقتی در آن نیست. ولی الان میبینم بچهها پیشرفت کردن… همه صداقت دارند. اون آقا کوپن فروش بوده، سواد هم نداره، حالا مغازه داره خونه داره ماشین مدل بالا داره زمین خریده، در جامعه بهش احترام میذارن. زن و بچش ازش راضی هستند. برای بچههاش خونه ساخته. از موفقیت این دوستان چیزی گیر من نمیاد غیر از یک رضایت درونی. این رضایت از درون میاد. ما معتادها نسبت به خودمان کم بین هستیم. عزت نفس پایینی داشتیم. سعی میکردیم با مسایل مصنوعی مثل پول خرج کردن، مهمون کردن همه و… جبران کنیم.

حالا من برگشتم به خانواده، پدر مادر خواهر… در خدمت همه هستم. من فکر میکنم همه جبران خسارتها را کردم. از همه مهمتر هم خود “fellowship” مهمه… خود برنامه… بچههای جلسات… همه تغییر میکنند و بهتر میشوند… وقتی همه باهم خوشحالند و زندگیشون تغیر کرده خوب تو هم خوشحالی… مهمترین چیز برای من همه این آدمهای دور و بر من هستند. بیشتر اطرافیان من در اِن اِی شاد و خوشحال و خوشبخت هستند و من هم از این مساله راضی و خوشنود هستم. من در خدمت همه هستم.
البته بعضیها هم خر ورشون برمیداره، خودبزرگبینی و خود محوری باعث میشه زندگیشونو دوباره خراب کنند. دوباره میرن به جهنم اعتیاد… دوباره بیچاره میشن… خوشبختانه بعضیها دوباره برمیگردند.
تازه واردان داغون وارد برنامه میشن و وظیفه ماست که بهشون خدمت کنیم و راه و چاه بهبودی را بهشون نشون بدیم و کار کردن با آنها حال خود ما را هم خوب میکنه. وظیفه رهجو هم اینه که با راهنماش در ارتباط باشه و از تجربههای شما یاد بگیره و عمل کنه.
آیا هیج وقت شده که بگی من دیگه خوب شدم، بابا بسه دیگه! فکر کنی موقعش شده از برنامه معتادان گمنام بری بیرون؟
یادم نمیاد ولی اگر هم فکرش به سرم آمده باشه چون من در برنامه هستم هیچوقت به خودم اجازه ندادم از برنامه دور بشم. اصول برنامه را اجرا میکنم… شما حتما آدمهایی را دیدی که میان پاک میشن بعد کم جلسه میان، قدمها را کار نمیکنند، دور میشن… خوب این خیلی خطرناکه. من بعضی اوقات هر روز جلسه میرم. کِی دورم از بچهها؟ هیچوقت. خوشبختانه نه، به فکرم نرسیده!
رشد انفجارگونه اِن اِی در کشور ما اگر چه کار خدا بود ولی این سوال را در ذهن برخی از خدمتگزاران به وجود آورد که چرا در ایران این معجزه رخ داد نه در کشور دیگری؟ چه چیز در این جا به اِن اِی رونق بخشید؟ آیا فقط کار خدا بود؟
البته اول خدا بود. خدا مهرههایی را در کنار هم قرار داد که بتوانند چنین بکنند. ولی فاکتورهای دیگری هم موثر بودند از جمله برخی مقامات دولتی نیز به ما کمک کردند. جلسات اِن اِی کجا برگزار میشه؟ ساختمانهای شهرداری، پارک ها، مسجدها، اماکن متعلق به بهزیستی. در آن سال های قدیم شخصی به نام “ف” رییس ستاد مبارزه با مواد مخدر بود که رفت و از روحانیون فتوا گرفت که معتاد یک بیمار است نه یک مجرم. کی این کار را کرد؟ آقای ف (فلاح). من باید یک دفعه هم شده اینها را بگم. آقای ف اهل کرمان بود و من را میشناخت. خوب یادم میاد در روز ازدواجم با امیرحسین رفتیم به یک همایش در هتل گچسر. خانمم همیشه میگه روز ازدواج من را تنها گذاشتی رفتی همایش! در آنجا آقای ف با من ملاقات کرد و گفت چطوری، چکار میکنی؟ بعد امیرحسین نطق کرد. دو سه اتفاق با هم افتاد. بعدش در بهزیستی آقای مشکینی و دکتر رزاقی از NA حمایت کردند. اینها دست خدا بود که انجمن در ایران حمایت بشه. پشت ما خیلیها بودند وگرنه در یک کشور اسلامی با قوانین خاص خودش انجمن معتادان گمنام به این گونه رشد نمیکرد. اگر فتوا گرفته نشده بود احتمالا ما هنوز مجرم شناخته میشدیم. ما باید همیشه ممنون بهزیستی و ستاد باشیم. ما به اندازه کافی از مسوولین قدردانی نمیکنیم. البته یک اتفاق دیگر هم افتاد، چند تا از فرزندان خود آقایون هم در NA پاک شدند که باعث شد به معجزه این انجمن جهانی ایمان بیاورند. پشت پرده پدران آن ها از ما حمایت کردند.

ممکن است بگویید شما چگونه با رهجوهای خود قدم کار میکنید؟
مهمترین مساله «اعتماد» است که ما به هیچ کس نداریم! وقتی راهنما به طور رایگان وقت میذاره میرین یک چای یا صبحانه با هم میخورین و به درد و دل شما گوش میده این شروع یک دوستی و پیوند مخصوص به خودشه. من قبل از این که با راهنمای خودم رابطه برقرار کنم حس میکردم آدم پوچی هستم. فکر میکردم یک ریال هم نمیارزم. وقتی با رهجوهام میشینم با دقت به حرفهای آنها گوش میکنم و به آنها عشق میدهم، اینها شروع این پیوند معنوی است.
آنها جواب سوالات را برای من میخوانند، من میخواهم بدانم احساس آنها موقع نوشتن قدمها چی بوده؟ رنجش ترس درد کینه احساس گناه… در موقع مصرف چه احساسی داشتند و الان به چی فکر میکنند؟ بعضی اوقات زنگ میزنند میگویند جواب فلان سوال چی است؟ من میگم سوالها جواب خاصی ندارند. هر کسی جواب را طبق زندگی خود بازگو میکند. خرابکاری، دزدی، درس خواندن یا نخواندن… بنابراین راهنما میتواند ایده و مشورت بدهد که نواقص و کمبودهای رهجو چیست. مغرور است وقیح است پررو است…خجالتی است؟ بعد از سه قدم اول به قدم چهار میرسیم. راهنمای من به من گفت روی کاغذ هرچی در زندگی تو را اذیت کرده و ازش رنجش داری بنویس. خرابکاریهایت را بنویس. از هر چیزی شرم داری بنویس. چند ماه گذشته و وجدانت بیدار شده، بنویس روی کاغذ!

من بعد از چهار ماه قدم چهارم را شروع کردم و همه سوالات را جواب دادم ولی در سه مورد گیر کردم و پنج ماه طول کشید تمامش کنم. بعد با راهنمام رفتیم صبحانه و براش خوندم. هرچی فکر میکنم فقط یکی از آن سه موضوع یادم میاد! من ۷۶ صفحه نوشته بودم!! چهار صفحهاش راجع به مسایل جنسی بود. حداقل یک ساعتی گذشته بود، بعد از این که تمام کردم بیل من را بغل کرد و گفت: دوست داری خدا این نقصها را از تو بگیرد؟ در نقصهای من تنبلی ترس خجالت به عقب انداختن کارها و… غیره بود. من جواب دادم: همه نقص ها؟! گفت خوب اون آخری را میذاریم برای بعد. من حاضر بودم چون خسته شده بودم. از همه چیزهایی که در آن زمان در قدم چهار من در آمده بود خسته شده بودم. گفت همه را حاضری بسپری به خدا؟ گفتم بله. بیل گفت خوب این هم از قدم ۶. بعد دعای قدم ۷ را هم خواندیم، گفت این هم از قدم ۷ ، حالا برو خانه از بین آن چه نوشتهای ببین به کی صدمه زدی. لیست آنها را تهیه کن. بعد تاکید کرد که از همان شب شروع کنم به نوشتن قدم ۱۰ که هر روز تراز بگیرم و در پایان روز هیچ آشغالی ته دلم نمونه.
داستان همینه. من بلافاصله اسامی را نوشتم و جبران خسارت را شروع کردم. ۱۱ و ۱۲ هم که دعا و نیایش است و پیام دادن به معتادی که هنوز در عذاب است. قدم ها خیلی ساده هستند سپهرجان.
یک روز داشتم رانندگی میکردم یکی بهم زنگ زد گفت من در قدم چهار ۷۰ تا نقص درآوردم راهنمام میگه کمه برو سیصد تا دیگه هم در بیار!! گفتم بار اولی که من قدم ۴ را نوشتم پنچ شش نقص بیشتر در نیومد اگر ۷۰ تا بود ممکن بود برم بزنم! بیل به من گفت برو کار کن زندگی کن. به تدریج نقصها یکی یکی در میاد. بعد با خدا درمیان میزاری و از خدا درخواست کمک میکنی. همانطور که بار اول اراده و زندگیات را به خدا سپردی نواقصت را هم به خدا بسپر. همینطور هم شد. نواقص یکی یکی بالا آمد. من در زمان مصرف فکر میکردم خیلی دست و دلباز هستم. در سال هفتم پاکی به این نتیجه رسیدم که خیلی خسیسم! خیلی حالم بد شد باورم نمیشد. قبلا دست و دلباز بودم به دلایل مختلف. میخواستم ترسهایم را پنهان کنم. بیل به من گفت از این به بعد پول بیشتری در سبد سنت هفتم بریز و من اینکار را کردم. از اون موقع دیگه هیچ وقت جیبم خالی نبوده. راهنمام برای من وقت گذاشت. خدا عمرش بده چند روز پیش در تولد ۲۹ سالگیام دیدمش. خوشحال و قبراق. ۱۰۱ سالش شده! خدا را شکر میکنم که این راهنما را سر راه من قرار داد.
مصاحبه و ویرایش: سپهر الف
یادداشت سردبیر: اعضای انجمن اِن اِی ایران برای حفظ «گمنامی»، فقط از حرف اول نام فامیل خود استفاده میکنند. لکن به علت مستندات تاریخی این مصاحبه، با اجازه از آقای علی ع از نام خانوادگی ایشان در این مقاله استفاده شد. این مصاحبه قبلا در مجله پیام بهبودی چاپ شده که برای برخی ملاحظات این انجمن نمونه، چند جمله از این مصاحبه حذف شده بود. مجله اینترنتی اعتیاد این گفتگوی جذاب را به طور کامل منتشر میکند.