تنهایی
کاش صبح که از خواب بیدار میشوم هرگز دوباره تنها نباشم
تنهایی خیلی دردناک است. بدترین لحظههای عمر من در تنهایی گذشت.
من معتاد به مواد مخدر، تقریبا از تنهایی مُردم. حتی الان که پاک هستم روحم را آزار میدهد.
اولین فکری که در دوران پاکیم به فکرم رسید این بود که چرا مکانی وجود ندارد که معتادان بتوانند 24 ساعت در شبانه روز و 7روز هفته را باهم و در کنار هم بگذرانند. عین یک باشگاه… تا دیگر هیچ معتادی هیچوقت تنها نباشد؟
قبل از ورود به «اِن اِی» بیخوابیهای شبانه ، شب زنده داریهای احمقانه و شنبه و یکشنبههای هراسانگیزی را به یاد دارم که باید مواد بیشتری مصرف میکردم تا درد تنهایی را حس نکنم.
یک هفته بعد از این که برنامه اِن اِی را شروع کردم، یادم میآید که خرابههای گذشته همه جا حضور داشتند و مرا آزار میدادند. یکسال میشد که یک آپارتمان کوچک اجاره کرده بودم ولی هنوز اکثر جعبهها را باز نکرده بودم. به غیر از لوازم اولیه ضروری، تقریباً همه وسایل هنوز داخل بستهبندی بودند!
انجمن معتادان گمنام www.na-iran.org
و اکنون که ۲۱ سال از پاکیام میگذرد من هنوز در خصوص تنهایی خوابهای وحشتناک میبینم. خواب میبینم که در همان آپارتمان، طوطیهای زیادی را در قفس حبس کردهام که از کمبود آب و غذا در حال هلاک شدن هستند، چون من به خاطر ترس از تنهایی نمیخواهم به آن آپارتمان برگردم و به آنها غذا بدهم. زمانی که بالاخره به آن آپارتمان برگشتم، صندوق پستیام مملو از نامه بود و من کلید نداشتم که در آن را باز کنم. همیشه میترسیدم به آنجا برگردم چون فکر میکردم با جسد پرندهها داخل قفسهایشان روبرو خواهم شد. درست مثل خود من که در قفس تنهایام مرده بودم.
یکی از خوابهایی که من در دوران پاکی داشتم این بود که به تنهایی در مرکز روانی بزرگی به اندازه یک آشیانه غول پیکر هواپیما، بستری شده بودم. کارکنان این آسایشگاه مرا در یک سلول مصنوعی قرار داده بودند تا من را که تنها بیمار آنجا بودم مهار کنند. البته به علت حضور پرستارهایی که در آنجا بودند من احساس تنهایی نمیکردم و حالم خوب بود.
تنهایی خیلی دردناک است… ما باید در جاهای بیشتری حس کنیم تنها نیستیم،
درست مثل زمانی که داخل جلسات برنامه معتادان گمنام هستیم.
تنهایی خیلی دردناک است… الان که دارم اینها را مینویسم بغض گلویم را گرفته است. با این مغز بیمار اصلاً نمیخواهم دوباره از این آسایشگاه مشکوک بازدیدی داشته باشم. همینکه این افکارم دوباره من را به یاد این کمپ مخوف میاندازد کافی است!
من هنوز به آن مکان رویایی نیاز دارم: جایی که بتوان 24 ساعت شبانه روز و 7روز هفته در کنار سایر اعضای انجمن معتادان گمنام بود. به NA نیاز دارم ولی متاسفانه همیشه در دسترسم نیست. اگر خوششانس باشم میتوانم در برنامههای روزهای تعطیل، همایشها و برخی رویدادها و گردهماییهای بهبودی شرکت داشته باشم.
در مجله اعتیاد بیشتر بخوانید
بیماری خانوادگی، بهبودی خانوادگی
داستان خدمت من در معتادان گمنام
تنهایی خیلی دردناک است
به نظر من ما باید مکانها و محلهایی برای اعضای انجمن داشته باشیم که بعد از پاک شدن به آنجا برویم. من هرگز به اندازه روزهایی که در کمپ بهبودی بودم احساس امنیت نکردهام چون آنجا تنها نبودم. با این حال در آخرین روزهایی که آنجا بودم دوباره جنون تنهایی، عین زمانی که در آن آسایشگاه روانی بودم، به سراغم آمد و دوباره در میان همه افرادی که آنجا بودند احساس غریبه بودن و تنهایی پیدا کردم.
تنهایی خیلی دردناک است… ما باید در جاهای بیشتری حس کنیم تنها نیستیم، درست مثل زمانی که داخل جلسات برنامه معتادان گمنام هستیم.
فکر نکنم شما علاقهای به شنیدن سایر کابوسهای من داشته باشید چون درباره پیدا کردن یک آپارتمان مناسب است. من هرگز نمیتوانم چنین آپارتمانی پیدا کنم چون همیشه فکر میکنم کسی حاضر نباشد با من زندگی کند و من دوباره تنها خواهم ماند.
یکی از رویاهای خوبی که در سال اول پاکیام داشتم این بود که در ماشینم کوکائین داشتم ولی با وزش باد همه آن از بین رفت و من خوشحال بودم که دیگر اسیر این ماده مخدر مخوف نیستم. کاش امکان داشت دیگر اسیر افکارم هم نباشم.
داستان من درباره هر روز جلسه رفتن نیست، درباره این است که نیمه شب احساس تنهایی نکنم. و اینکه کاش صبح که از خواب بیدار میشوم هرگز دوباره تنها نباشم.
گلوریا. ک / Never Alone Magazine, Mar-Apr 2005/ تصویر از رضا ش