گرداننده جلسات معتادان گمنام

از سردسته تبهکاران تا گرداننده جلسات معتادان گمنام

تسلیم برنامه بهبودی

    به عنوان یک فرد آفریقاییآمریکایی که در گذشته درگیر تبهکاری بوده است، هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد که آینده‌ای روشن داشته باشد. اما او به برنامه بهبودی NA تسلیم شد و این انجمن به وعده‌های خود عمل کرد. حالا هشت سال است که او پاک است و زندگی ایده‌آلی دارد. علاوه بر این، او گرداننده جلسات معتادان گمنام نیز هست.

        ♠                ♠              ♠

    من در جنوب لوس آنجلس بزرگ شدم. بعنوان یک کودک دچار آسم شدید بودم. بطوریکه هر هفته برای کنترل بیماریم نیاز به تزریق دارو داشتم. از زمانی که بخاطر درد بیماری آسم نمی توانستم بدوم و بازی کنم، من نسبت به بقیه بچه ها احساس تفاوت می کردم. اوایل- دعوا کردن تنها راه حلی بود که به من کمک می کرد با این احساس تفاوت کنار بیایم.

    در دبیرستان، حال مزاجی من بهتر شد. اما رفتار خشونت بار من شدت گرفت. جایی که من در آن بزرگ شدم، مرز بین خیابانی بود که دو گروه تبهکار قرار داشتند. من از آنها می ترسیدم، اما می‌خواستم که آنها از من خوششان بیاید. یک روز من در زمین ورزشی، مقداری مواد پیدا کردم و از اینکه بخواهم آنرا مصرف کنم به شدت ترسیده بودم، بنابر این آنرا به یک نفر که از خودم بزرگتر بود و عضو یکی از آن گروههای تبهکاری بود تحویل دادم. از آن به بعد من اجازه پیدا کردم که با آنها قاطی شوم. من راه رفتن، صحبت کردن و رفتار آنها را یاد گرفتم. وقتی که من اولین بار با آنها مواد مصرف کردم، واقعاً احساس کردم که یکی از آنها هستم. به زودی مصرف وید یا علف، جزء کارهای روزمره من شد. یک شب به خیال مصرف ماری جوانا، ماده ای توهم زا مصرف کردم. من شروع به امتحان انواع دیگر مواد مخدر کردم.

    فعالیت‌های خشونت بار با تبهکاران

    یکبار من به مصرف کوکائین خالص دعوت شدم، تنها چیزی که برای من مهم بود همین بود. من پدر دو دختر و دو پسر هستم. اما مصرف کوکائین تنها چیزی بود که من روی آن تمرکز کرده بودم. من شروع به فروختن همه دارائی‌هایم کردم از جمله یک اتوموبیل مخصوص و دستکاری شده که به من جایزه داده شده بود. اعضای خانه سعی کردند مرا منصرف کنند اما فایده ای نداشت.

    از سن سیزده سالگی هر سال حداقل در یک، بعضی مواقع حتی دو یا سه مراسم تشییع جنازه شرکت می‌کردم. با این همه مرگ و میر در اطرافم، همیشه فکر می کردم من نفر بعدی خواهم بود. به همین دلیل رفتار من مانند کسی بود که واقعاً امیدی به آینده ندارد. همانطور که سالها سپری می‌شدند، مصرف مواد مخدر و فعالیت های خشونت بار من با تبهکاران افزایش پیدا می‌کرد. من یک زندگی بزهکارانه، تعقیب و گریز، مصرف مواد مخدر و خشونت بار داشتم بدون اینکه واقعاً متوجه شوم که مشکلی وجود دارد.

    هرگز فکر نمی‌کردم روزی وارد برنامه ترک اعتیاد شوم و به عنوان گرداننده جلسات معتادان گمنام فعالیت کنم.

    تسلیم برنامه بهبودی
    به من توضیح داده شد که با تسلیم به برنامه معتادان گمنام، من دیگر نیازی به جنگیدن ندارم. چیزی که من بطور مداوم انجام می دادم این بود: جنگیدن در نبردی که همیشه بازنده بودم. به مرور درک کردم که من فقط در صورتی می توانم پاک بمانم که تسلیم برنامه بهبودی باشم.

    معجزه قبل از تسلیم

    در سال 1990 من توسط گروه تبهکار رقیب، ربوده شدم، زیرا در معامله بین عده‌ای تبهکار اشتباهی رخ داده بود. نفر اول تفنگ را بر روی سینه من گذاشت و ماشه را چکاند. اسلحه گیر کرد. راننده به آنها گفت که این کار را بیرون از ماشین انجام دهند. آنها مرا از ماشین بیرون کشیدند و من با نفر دوم برای تصاحب اسلحه درگیر شدیم. او تفنگ را روی قسمتی از سر من گذاشت و من صدای ترکیدن شنیدم، احساس گرم شدن کردم و یک نور خیره کننده دیدم. من یک نور دیگر دیدم و از تیر دوم که به گردن من اصابت کرد احساس گرما کردم. آنها به خیال اینکه من مرده ام مرا رها کردند و رفتند اما من کشان کشان خود را از آن کوچه به داخل مغازه خوار و بار فروشی رساندم، جایی که کسی برای رسیدن کمک به من، با اورژانس تماس گرفت. در مسیر بیمارستان من از کادر پزشکی شنیدم که می گفتند من جان سالم به در نمی‌برم.این اولین بار بود که در واقع من به نیروی برتر اعتقاد پیدا کردم.

    در بیمارستان به من گفته شد که سه بار به من شلیک شده، دوبار در گردن و یکبار در سر. پزشکان یکی از   گلوله ها را از پشت سر من خارج کردند. آنها یکی از گلوله ها را در عقب گردن من به حال خود رها کردند و یک گلوله که هنوز در قسمت زیر زبان من جا خوش کرده. من یک ماه بعد از بیمارستان مرخص شدم و به آتلانتا در ایالت جورجیا رفتم که با مادرم زندگی کنم.


    من هم اکنون از هشت سال پاکی در کنار همسر و فرزندانم لذت می‌برم. من در شغل تخصصی‌ام موفق هستم، یک دانشجو در شرف اخذ مدرک لیسانس، و مفتخر، پدری وفادار و پدر بزرگ و همسری متعهد. توسط نیروی برترم و برنامه NA، من صاحب زندگی هستم که همیشه آرزوی آن را داشتم. من یاد گرفتم، که این برنامه یک برنامه رشد و پیشرفت است نه رسیدن به کمال


    وعده رهایی از اعتیاد

    من برای مدتی به تنهایی پاک ماندم، اما نهایتاً دوباره شروع به مصرف کردم. من به برنامه انجمن معتادان گمنام معرفی شدم و آنجا در مورد زندگی کثیف گذشته‌ام و اینکه دیگر نمی‌توانستم ادامه دهم را به مشارکت گذاشتم. در یازده ماه پاکی من لغزش کردم و چند ماه در عذاب بودم. من دوباره تحت درمان قرار گرفتم، این بار توانستم روی هم رفته هجده ماه پاک بمانم. دوباره مصرف کردم و دوباره هر آن چیزی را که بدست آورده بودم و تقریباً تمام احترام به نفسم را از دست دادم. اعضاء به من گفتند: اگر مواد مخدر تو را نکشد، شیوه زندگی تو، حتماً تو را خواهد کشت. من باید تمایل داشته باشم که طرز فکر و مهمتر اینکه رفتارم را تغییر دهم.

    من دوباره به انجمن ان‌ای پیوستم و با یک گروه خانگی دوست داشتنی و قدرتمند در آتلانتا گره خوردم، جایی که من با راهنمای فعلیم آشنا شدم، کسی که به من گفت من نیاز به تسلیم دارم تا پیروز شوم. تسلیم برنامه بهبودی تا آن مرحله برای من کلمه‌ای منفی بود. اینطور فکر می کردم که اگر تسلیم شوم، بطور خودکار بازنده خواهم بود. چطور می توانستم تسلیم باشم و همچنان برنده؟ آن موقع برای من توضیح داده شد که با تسلیم به برنامه، من دیگر نیازی به جنگیدن ندارم. چیزی که من بطور مداوم انجام می دادم این بود: جنگیدن در نبردی که همیشه بازنده بودم. به مرور درک کردم که من فقط در صورتی می توانم پاک بمانم که تسلیم برنامه بهبودی باشم. اعضای گروه خانگی من- در واقع، اعضای ناحیه- مرا زیر پرو بال خود گرفتند و به من عشق بلاعوض را نشان دادند. من اعتقاد راسخ دارم که نیروی برتر من توسط مردم کار می کند، و این مردم اعضای NA هستند. آنها عهده دار کمک به من بودند- که نه تنها پاک بمانم بلکه در کل یک انسان بهتر شوم.

    گرداننده جلسات معتادان گمنام

    من هم اکنون از هشت سال پاکی در کنار همسر و فرزندانم لذت می برم. من در شغل تخصصی‌ام موفق هستم، یک دانشجو در شرف اخذ مدرک لیسانس، و مفتخر، پدری وفادار و پدر بزرگ و همسری متعهد. توسط نیروی برترم و برنامه NA، من صاحب زندگی هستم که همیشه آرزوی آن را داشتم. من یاد گرفتم، که این برنامه یک برنامه رشد و پیشرفت است نه رسیدن به کمال و من همچنان تغیرات عمده‌ای را پیش روی خودم دارم. این داستان یک معتاد است که قبلاً سردسته تبهکاران بود و امروز با پیشرفت چشمگیر به گرداننده جلسات معتادان گمنام تبدیل شده است.

    تنها راه رسیدن به آزادی که بسیاری قبل از من به آن دست یافته‌اند، این است که چندین اولویت را رعایت کنم: تحت هیچ شرایطی مصرف نکنم، اصول دوازده قدم را اجرا کنم، و به دیگران در جهت رساندن پیام امید کمک کنم. سال‌ها پیش، معتادان گمنام به من وعده رهایی از اعتیاد فعال را دادند. معتادان گمنام، به خاطر وفای به عهدت از تو تشکر می‌کنم.

    ترجمه: رضا، از شیراز

    درباره اعتیاد بیشتر بخوانید:

    شخصیت معتاد چیست

    با دلایل روانی اعتیاد آشنا شوید

    NA Group Process

    برچسب‌ها