
احساس خوب سازنده بودن
آیا سازنده و مسئول بودن به معنی کسل کننده بودن است؟ نه!
از آنجا که من یک شبه تغییر نکردم، در چهار سال اول بهبودیم چندین شغل را از دست دادم و گاهی حتی مجبور شدم به کارهایی خارج از حرفه خودم بازگردم. سرانجام موفق شدم دانشگاه را به پایان برسانم و از نظر حرفهای موفق شدم. من عضوی سازنده و مسئول از اجتماع شدم و این حس خیلی خوبی داشت.
اسم من آندرآس است و یک معتاد هستم و 15 سال پاک بوده ام. در اوایل بهبودیم وقتی این جملات کتاب پایه را میخواندم احساس شعف میکردم: «هر چه زودتر با مشکلات اجتماعی روزمره خود روبرو شویم به همان نسبت سریعتر میتوانیم تبدیل به اعضای قابل قبول مسئول و سازنده اجتماع خود شویم.» من واقعا می خواستم عضو سازنده اجتماع شوم.

قبل از اینکه به انجمن NA بیایم مسول عملکرد خودم در مدرسه، آموزش حرفهای، و دانشگاه بودم. متاسفانه عملکرد من همیشه متوسط بود، فقط در حدی که نمره قبولی بگیرم و به کلاس بعدی بروم. نمیدانستم چگونه آنرا بهتر کنم و اینکه چرا گاهی نمرات خوب میگرفتم و گاهی بد. همیشه آرزو داشتم نمرات خوب بگیرم چون فکر میکردم وقتی نمره خوب بگیرم مادرم بیشتر دوستم خواهد داشت. در نتیجه، اعتماد به نفسم درست مانند نمراتم شد: «خراب».
در ورزش خیلی خوب بودم، و سعی میکردم در کارهای خانه کمک کنم، اما تمام اینها نتوانست جای وظیفه اصلی من که آموختن بود را بگیرد. در نتیجه همیشه فکر میکردم که یک بازندهام و همیشه از این میترسیدم که فردا هم شکست بخورم چون نمیدانستم چگونه وضعیت را بهتر کنم.
در نقطهای مدرسه را رها کردم تا دیگر با این شکستها روبرو نشوم. کار کردن و پول در آوردن تا مدتی به من احساس رضایت داد. اما فهمیدم کارگر غیر ماهر بودن سرانجامی ندارد. هنوز انگیزه درس خواندن داشتم، بنابراین به مدرسه برگشتم.
برای من دو نشانه اصلی برای به آخر خط رسیدن این بود که نمیتوانستم چیزی را به خاطر بسپارم و اینکه پر از ترس از مردم شده بودم. با داشتن چنین افکاری، امکان نداشت که به دانشگاه بروم یا حتی سادهترین کارها را انجام دهم.
مقبولیت و پذیرش اجتماعی به معنای بهبودی نیست، اما خدا را شکر، هیچکدام دیگری را نفی نمیکند.
سالهاست که زندگی من خوب است، و اغلب از چالشهای روزانه زندگی رها هستم…
از طریق تجربه، قدرت و امیدی که در انجمن معتادان گمنام یافتم، نیروی لازم برای شروع دوباره زندگیام را بهدست آوردم. تصمیم گرفتم بهدنبال حرفه تخصصی خودم باشم و کارهایی را که به رشتهام مربوط نبود، قبول نکنم. فهمیدم که میخواستم در شغلم تایید و پول بیشتری بدست آورم. شغل من مانند یک صحنه هیجانانگیز تبلیغاتی به واقعیت پیوست.
از آنجا که من یک شبه تغییر نکردم، در چهار سال اول بهبودیام چندین شغل را از دست دادم و گاهی حتی مجبور شدم به کارهایی خارج از حرفه خودم بازگردم. سرانجام موفق شدم دانشگاه را به پایان برسانم و از نظر حرفهای موفق شدم. من عضوی سازنده و مسئول از اجتماع شدم و این حس خیلی خوبی داشت. میزان پولی که بدست می آوردم حس خوبی به من میداد، تایید رئیسم حس خوبی به من میداد و ماشین شرکت و تمام امتیارات دیگر حالم را خوب میکرد. روحیه میگرفتم. برای اولین بار در زندگیام میتوانستم وظایفم را به شیوهای قابل اعتماد و موفق انجام دهم. اعتماد به نفس به من بازگشت. احساس کردم جذاب هستم. ناگهان توجه ديگران را به خود جلب کردم. بیش از نیازم پول داشتم. آيا اينها بهنظر خسته کننده میرسد؟

مقبولیت و پذیرش اجتماعی به معنای بهبودی نیست، اما خدا را شکر، هیچکدام دیگری را نفی نمیکند. سالهاست که زندگی من خوب است، و اغلب از چالشهای روزانه زندگی رها هستم. از آنجا که به بیشتر هدفهای زندگیام رسیده ام و همچنین در بهبودی رشد کردهام، اعتماد به نفسم دیگر تابع عوامل خارجی نیست. خواستههای اصلی گذشته من – پول و سکس – به پس زمینه رفتهاند. استقلال درونیام را دوست دارم. از سویی دیگر بی اراده هستم. چه تغییری! در چند سال گذشته اغلب از خود میپرسم ” کجا باید بروم؟”
و البته یک پاسخ برای آن دریافت میکنم. مانند یک تصویر زودگذر بنظر میرسد، مثل اینکه یک هواپیما یک بنر را در آسمان بدنبال میکشد که روی آن نوشته «به دیگران کمک کن». این واقعا فراتر از تجربه من بود. من فقط وقتی نفعی در آن باشد میتوانم حمایت کنم. کارهای خدماتی زیادی انجام داده ام اما بیشتر برای تقویت اعتماد به نفس و حس تعلق خودم بوده است.
بهنظر میرسد برنامه ما (NA) به گزینهای برای انتخاب نمیرسد بلکه به نتیجهای منطقی میرسد. من متعجب هستم. از نظر من همیشه یک زندگی خوب، مهمانی رفتن و پارتی دادن بیست و چهار ساعته و هر روز بوده است. اما بنظر میرسد اکنون رسیدگی به دیگران نیز به عنوان یک گزینه واقعی در آن جای دارد.
من شخصا هیچ وقت در پیدا کردن فکرهای جدید سرعت عمل نداشتهام. اما نیروی برترم با شوخ طبعی و سرعت زیاد به زندگی من رسیدگی کرده است. بخاطر پیشینه خانوادگیام، من بلغاری صحبت میکنم. دفتر سرویس جهانی درخواستهایی از بلغارستان داشت و من با آنها تماس گرفتم. خوشحالم که به گسترش NA در بلغارستان کمک کنم و تصمیم گرفتم در دومین مجمع NA بلغارستان شرکت کنم که در آگوست در شهر Pécs در جنوب بلغارستان برگزار شد.
کم اتفاق افتاده بود این همه معتاد به من اجازه بدهند در بهبودیشان سهیم شوم. از آنجا که این جامعه NA از منطقه خانگی من خیلی جوان است، آنها سوالات زیادی درباره بهبودی شخصی و ساختار خدماتی داشتند. پاسخ به سوالاتی که خودم سالها پبش پرسیده بودم تجربه جالبی بود. پس از 10 سال راهنمای هیچکس نبودن، من از این تجربه بلغاری با دو رهجو بیرون آمدم، که خود داستان دیگری است.
با عشق برای انجمن جهانی
آندراس، مونیخ، آلمان NA WAY, January 2004
مترجم: مسعود – ن “Beyond Boredom”
درباره اعتیاد در سایت اعتیاد بیشتر بخوانید:
نَفَس حیات
لاغری شیشه ای
من توانستم… شما هم میتوانید!