چگونه روابط خانوادگی میتواند منجر به اعتیاد فرزندان شود؟
همه خانواده معتاد به کمک نیاز دارند
از هر چهار کودک امریکایی یک نفر در خانوادهای بزرگ میشود که در آن سوءمصرف مواد اتفاق میافتد و آنها را مجبور میکند خیلی زود بزرگ شوند، آسیبهای روحی یا جسمی را تحمل کنند و نقش مراقب را در سنین پایین بر عهده بگیرند. میان زن و شوهرها یا شرکای زندگی، اعتیاد باعث درگیری، مشکلات مالی و حقوقی زیاد و منجر به آزار خانگی میشود. این البته لزوماً فقط به جامعه امریکایی محدود نمیشود و در جوامع دیگر از جمله خودمان نمودهای آشکار و پنهان فراوانی دارد.
با وجود این تأثیرات گسترده، بیشتر خانوادهها همچنان بر خودِ رفتار اعتیادآور تمرکز میکنند و از آنجا که آن را تابو میدانند و پذیرشاش برایشان سخت است، اصرار دارند که فرد مبتلا به اختلال مصرف مواد تنها کسی است که به کمک نیاز دارد. اما در واقع همه خانواده به کمک نیاز دارند. اعتیاد از ناکجاآباد نمیآید؛ در واقع، شاید اصلاً بعضی اعضای خانواده، بی آنکه متوجه باشند، حتی در این رفتار اعتیادآور شریک باشند یا تا حدی مسئول آن باشند. متأسفانه، هضم این موضوع ممکن است سخت باشد، بهخصوص برای والدین، که اغلب اصرار دارند که همهچیز را درست انجام دادهاند و فقط میخواهند کسی از بیرون از راه برسد و فرزندشان را «درمان» کند.
اثر مضاعف آسیبهای روحی-روانی (روان زخم)
این را نه تنها هر روز با بیمارانم میبینم، بلکه آن را زندگی کردهام. ببینید من معتاد خانوادهام بودم. مصرف مواد را از حدود پانزده سالگی شروع کردم و در هجده سالگی دو بار اقدام به خودکشی کرده بودم.
من که بیشتر زندگیام از مشکلات روانی رنج میبردم، از سنین جوانی تحت درمان بودم و سعی میکردم با آسیبهای دوران کودکیام کنار بیایم. در حالی که هیچیک از والدینم مشکل مواد نداشتند و من هم محصول سوءمصرف و تعدی نبودم، اما در کودکی آسیبهای کوچکتر، مزمن و نظاممند دیدم. این آسیبهای «کوچک» میتواند اشکال مختلفی داشته باشد، مثل ناتوانی آموزش اتکا به خود یا پرورش ارزش قائل شدن برای خود به بچهها، نادیده گرفتن افکار، احساسات یا نظرات آنها، یا القا احساس ناکافی، ناتوانی یا بیارزش بودن به آنها.
درباره من چنین بود که در زندگی احساس بیکفایتی و بیگانگی داشتم. من و برادرم که در غرب تگزاس بزرگ شده بودیم، تنها بچهسیاهپوستهای جامعه خودمان بودیم. هیچکس در اطرافیان نبود که شبیه من باشد یا حرف بزند و به همین خاطر، من احساس تنهایی و بیارزشی میکردم. مادرم در زادگاه ما جامائیکا ملکه زیبایی بود و سالها مدیر مسابقه زیبایی خانم لوبوک ایالات متحده بود. مادربزرگم یک طراح مد برجسته در جامائیکا بود؛ بنابراین من در محاصره زنان زیبایی بزرگ شدم که هیچیک شبیهم نبودند.
من تحت این فشار بیوقفه زندگی میکردم که ظاهری خاص، کمری باریک و موهایی صاف داشته باشم و بدون توجه به هزینهای که ممکن است داشته باشد، همیشه «متناسب» به نظر برسم. الگوهای من (مادر و مادربزرگم) ارزش بسیار زیادی برای ظاهر قائل بودند و موهای طبیعی و هیکل ورزشی من با این شرایط سازگاری نداشت. و من احساس حقارت و کوچکی میکردم.
در خانه ما، مانند بسیاری از خانههای دیگر، این تخلفات غیرعمدی بود و فقط بخشی از روابط خانوادگی بود. مادرم کاملاً از آسیبی که این تروماهای «کوچک» ایجاد میکرد بیخبر بود (little traumas). گفتوگوی درونی من با خودم کاملاً تحت تأثیر انتظاراتی بود که مادرم از من داشت و نمیتوانستم صدای او را از صدای خودم تمیز دهم. فکر میکردم اگر بتوانم ظاهرم را تغییر دهم، اوضاع خیلی بهتر میشود و به همین خاطر، خیلی دلم میخواست تغییر کنم.
در نهایت برای کنار آمدن با دردم به خودآزاری و مصرف مواد متوسل شدم. بعد از سومین اقدام به خودکشی در بیست سالگی، بالاخره وارد یک برنامه بازپروری شدم و شروع کردم به کشف اینکه چگونه دوباره خودم را بیشتر از ظاهرم دوست داشته باشم.
در مجله اعتیاد بیشتر بخوانید
حقیقت پنهان درباره اعتیاد که متخصصان سلامت روان به شما نمیگویند
چگونه اضطراب میتواند به سوءمصرف الکل منجر شود
۵ توصیه برای کمک به عزیزی که به اعتیاد دچار است
اعتیاد چیزی فراتر از مصرف مواد است
چیزی که بسیاری از خانوادهها (از جمله خانواده من) نمیدانند این است که اعتیاد فقط مشکل مواد مخدر یا الکل نیست. یک واکنش عاطفی ناسازگار (ناتوانی در کنار آمدن منطقی یا مسئولانه با احساسات) است. این واکنشهای ناسازگار اشکال مختلفی دارند. ممکن است اعتیاد به مواد مخدر یا الکل، مشکلات خشم، قمار یا خرید غیرارادی، یا حتی معتاد بودن به کار باشد.
صرفنظر از نحوه بروز آن، این رفتارها ریشه در فرهنگ خانواده دارند. ما چنین یاد گرفتیم که وقتی احساس دوست داشتن، تأیید یا ارزشمندی نمیکنید، و نمیتوانید با آن احساسات کنار بیایید، به چیزی خارج از خودتان روی میآورید تا خلاء را پر کنید.
من هر روز در کارم این آسیب زیسته را میبینم که ناشی از انواع باورهای درونخانوادگی است؛ مثلاً اعتقادات مذهبی سفت و سختی که باعث ایجاد پارانویا میشود، فرهنگ پاکی و احساس آسیبدیده بودن اگر زنان خود را برای ازدواج «آماده» نگه ندارند. انتظارات مبتنی بر جنسیت که مردان را مجبور میکند احساسات خود را پنهان کنند یا زنان را تشویق میکند که از بدنشان به عنوان ارز استفاده کنند. زنانی که با مادرانی بزرگ شدهاند که نسبت به وزن یا ظاهر خود وسواس دارند و به طور ناخواسته به دختران خود یاد دادهاند که احساس حقارت کنند.
و این میتواند به شکلهای غیرمنتظرهای بروز پیدا کند. یک بار مراجعی داشتم که عمیقاً با او همذاتپنداری کردم. او یک زن سفید قدبلند با موهای قرمز بود اما در اجتماعی فیلیپینی بزرگ شده بود و احساس میکرد که در جای خود قرار ندارد. اگرچه ما بسیار متفاوت به نظر میرسیدیم، اما مشکلمان تقریباً یکی بود.
اختلال روحی منجر به اعتیاد میشود
خشم نتیجه رشد بیاندازه ترس است
روابط خانوادگی و اعتیاد فرزندان
دقیقاً همین آسیبهای مزمن «کوچک» است که ثابت میکند سلامت روان و درمان اعتیاد باید امری خانوادگی باشد. تمام خانواده باید یاد بگیرند که چرخه ناسازگاری را متوقف کنند. نه تنها باید به بچهها کمک کنیم تا روابط و احساسات پیچیدهای را که تجربه آنها از زندگی را شکل داده است رها کنند، بلکه باید به والدین آنها کمک کنیم تا روابط خانوادگیای را که ممکن است به رفتار اعتیادآور منجر شده باشد و چگونگی توقف تداوم چرخه رفتار ناسازگارانه را درک کنند.
اعتیاد از ناکجاآباد نمیآید و بهبودی هم همینطور. برای شروع و تداوم درمان نیاز به یک جامعه حامی است. اگر کسی که دوستش دارید تحت درمان است، اجازه ندهید غرور سر راهتان قرار بگیرد، از خودتان هم کمک بگیرید. برای خانواده هیچ هدیهای بهتر از آرامشی که از پشت سر گذاشتن نابسامانیها در مسیر ایجاد آیندهای بهتر برای نسل بعدی به دست میآید وجود ندارد.
جمیله هدلی Jahmela Headley، نویسندهی این مقاله، در مرکز اعتیاد درمانی «ریکاوری فرست» (Recovery First) در امریکا رواندرمانگر دارای جواز طبابت است.
ترجمه مجله اعتیاد: آزاده اتحاد