دردی که درمانش در گروه بهبودی است
حس دردناک تنهایی
فکر میکنم همه ما قبول داریم که قبل از پیوستن به انجمن دوازده قدمی به نوعی تنها بودیم یا حس دردناک تنهایی را به شکلی تجربه کردهایم. چه آنهایی که هنوز از مقبولیت در خانواده و گروه دوستان و همکاران برخوردار بودند و چه آنانکه در کوچه پس کوچههای بیماری اعتیاد به کارتن خوابی، طرد شدن از خانواده و بایکوت دوست یا دوستان هم مصرفی شان دچار شده بودند.
ناگزیر این حس تنهایی و نبود کسی که وضعیتمان را درک کند باعث شده بود که دایره ارتباطات مان با دیگران هر روز کوچکتر شود.
خوب بخاطر میآورم که بواسطه نواقصی چون خودبرتربینی، احساس تفاوت، غرور و منیت، چقدر در ارتباط برقرار کردن با دیگران مشکل داشتم.
یک ارتباط یا دوستی تازه یا به هیچ وجه شکل نمیگرفت یا منافع مشترکی چون استفاده از یک نوع مواد مخدر یا شراکت در پول و هزینههای اعتیاد در آن دخیل بود. هر چه بیشتر در اعتیادم غرق میشدم حس تنهایی و درماندگی من بیشتر میشد.
با حضور در اولین جلسه بهبودی برای اولین بار حس تازهای را تجربه کردم. حالا کسانی را ملاقات میکردم که زندگی آنها و دردهای آنها بطرز عجیبی با من همخوانی داشت و تجربیات و گفتههای شان دردهای من بود و زندگیشان انگار زندگی من بود.
از شباهت دردمان به یکدیگر شگفت زده شده بودم.
هر چه بیشتر در جلسات بهبودی حضور پیدا میکردم تعجبم و شوقم نسبت به این جمع که زندگیشان گویی صفحههای دیگری از دفتر زندگی من بود بیشتر میشد.
چقدر ملاقات کسانی که درد مشترک و تجربه مشترک دارند خوشایند است. چقدر ملاقات انسانهایی از جنس خودم وجودم را آرام میکند. بیماری اعتیاد که روز به روز من را تنهاتر کرده بود انگار یک درمان بیشتر ندارد: گروه یا جمعی که من را درک میکنند و بدون پیش داوری من را پذیرفتهاند. حالا دیگر من هم جزئی از آنها هستم، دیگر نیاز نیست در شبهای تاریک اعتیاد، غم تمام عالم را در وجودم حس کنم و گاه گاهی اشکی از سر استیصال و بیچارگی بریزم.
بودن در یک گروه برایم ضرری نداشت، لااقل برای یک روز حال و احساس درونی من را بهتر میکرد.چقدر عجیب است که نیروی برتر من اینطور هوشمندانه من سرسخت و رام نشدنی رابه این طریق در جمع این رفقای تازهام آرام و انعطاف پذیر کرده است.
گویا این نیروی مافوق خوب میداند که چطور مسیر را برای رشد و تغییرات بزرگ در من بایستی پله به پله و گام به گام فراهم کند. بهتر است اینجا از خداوندی تشکر کنم که در گذشته او را دشمن شماره یک خودم میدانستم و حالا به لطف دوستان همدردم عشقی تمام نشدنی از طرف او به خودم احساس میکنم. این روزها بین من و یک نیروی عظیم و قدرتمند رابطهای عمیق و محکم درحال شکل گرفتن است.
همه اینها را به گروههایی مدیونم که در آنها شرکت کردهام پای صحبت اعضایش نشستهام گفتههایشان در من اثر کرده و امروز من دیگری از من ساخته اند. امروز در شهرها وکشورهای مختلف دوستانی دارم که در این مسیر با من همراهند؛ فکرشان و شخصیتشان الهام بخش زندگی من شده و با یادشان در وجودم شاد میشوم.
نویسنده: محمد. ش