هشیاری عاطفی؛ مدیریت احساسات بدون الکل
بینیازی از شرایط، چیزها یا عقاید دیگران برای شاد بودن
هشیاری عاطفی توانایی تشخیص احساسات خود و پذیرفتن این واقعیت است که احساس اضطراب، خشم، تنهایی یا حسادت امری طبیعی است و اشکالی ندارد. هوشیاری عاطفی نه به آنچه در زندگیمان رخ میدهد، بلکه بیشتر به نگاه ما نسبت به آنچه رخ داده، بستگی دارد. در این مقاله مجله اعتیاد، به نامه تاریخی بیل دابلیو اشاره خواهیم کرد که به علت افسردگی خود، در یادداشتی برای اولین بار از اصطلاح «هوشیاری عاطفی» emotional sobriety استفاده میکند.
هوشیاری عاطفی برای بیل ویلسون به معنای “بینیازی از شرایط، چیزها یا عقاید دیگران برای شاد بودن” بود.
در آخرین صفحه آخرین داستان چاپ چهارم کتاب الکلیهای گمنام چنین آمده است:
…ما اعضای اِیاِی شاید هرگز دیگر با الکل سر و کار نداشته باشیم، اما به طور قطع مجبوریم هر روز با هوشیاری سر و کار داشته باشیم. چطور از پس این کار برمیآییم؟ با یادگیریِ چگونه کنار آمدن با مشکلاتی که در روزهای مشروبخواری برای حلشان به سراغ الکل میرفتیم، از طریق مشق دوازده قدم و داستان خود را به اشتراک گذاشتن در جلسات.
(کتاب الکلیهای گمنام، صفحه ۵۵۹)
الکلیهای گمنام از زمانی که اولین عضوش با کارکردن قدم چهارم ترازنامه خود را گرفت و با اجرای قدم نهم، جبران خسارت کرد، دارد به هوشیاری عاطفی الکلیها و نزدیکانشان کمک میکند. در مرحله ابتدایی هوشیاری جسمانی، بسیاری از ما الکلیهای سابق در وضعیت بدون مصرف دارو و مواد مخدر با احساسات، ترسها، رنجشها، و خاطرات قدیمیای که مدتها در ما تلنبار شده، مواجه میشویم. بعد وقتی در حال کارکردن دوازده قدم ایای هستیم، بسیاریمان آغاز هشیاری عاطفی را احساس میکنیم. برای بسیاری هم این اتفاق نمیافتد؛ و این را هم باید گفت که در نهایت هیچیک از ما هرگز به طور کامل درمان نمیشویم. ما هر کدام هنوز کمی از رنجشها، ترسها و ناملایمات زندگی روزمره رنج میبریم.
در مورد الکلیسم در مجله اعتیاد بیشتر بخوانید:
با بیل ویلسون آشنا شوید؛ از اعتیاد تا تأسیس الکلیهای گمنام
افسردگی تنها دلیل الکلیسم من نبود
مدیریت احساسات بدون الکل
اصلاً هشیاری عاطفی چیست؟ قاعدتاً یعنی مدیریت احساسات بدون استفاده از الکل. بیشتر یعنی کنار آمدن با حوادث و احساسات به شکلی منطقی و بالغانه و نه، نداشتن آن احساسات به کل. اینجا مسئله تعادل مطرح است، نه رهایی کامل از مصیبت، بیماری، ترس و احساسات دیگر.
در سال 1957، بیل دابلیو از مبارزه خودش با افسردگی درباره هشیاری عاطفی برای دوستی یادداشتی نوشت. در این یادداشت او میگوید: «ضعف اصلی من همیشه وابستگی بوده است– تقریباً وابستگی کامل– به آدمها یا شرایط که به من پرستیژ، امنیت و چیزهای مشابه بدهند. وقتی اینها مطابق با رویاها و مشخصههای کمالگرایانهای که دوست داشتم دریافت کنم، نبود، مجبور میشدم برایشان بجنگم. و وقتی شکست میخوردم، افسردگی گریبانم را میگرفت.
راهکارش این بود که آدم «تمام اراده و قدرتش را به کار بگیرد تا این وابستگیهای عاطفی اشتباه به مردم، به ایای، اصلاً به هر شرایطی را کنار بگذارد.» در نهایت به این نتیجه رسیدم که «اگر ما تمام اختلالهای کوچک یا بزرگمان را بررسی کنیم، در کُنهِ آن یک جور وابستگی ناسالم و به تبع آن، مطالبه ناسالم پیدا میکنیم.»
قدرت و امید بیل ریشه در تجربهاش داشت. او میگوید: «در شش ماه اول هوشیاری خودم، با الکلیهای زیادی سخت کار کردم. حتی با یک نفر هم نتیجهای حاصل نشد. اما همین کار من را هوشیار نگه داشت. این هوشیاری را الکلیها به من نداده بودند. هوشیاری من نتیجه تلاش برای نثار کردن بود، نه انتظارِ دریافت کردن. بنابراین من فکر میکنم که این روش برای رسیدن به هوشیاری عاطفی هم جواب بدهد.»
نداشتن وابستگی
بدین ترتیب، هوشیاری عاطفی برای بیل دابلیو به معنای بینیازی از شرایط، چیزها یا عقاید دیگران برای شاد بودن بود. دکتر پال هم در کتاب بزرگ AA درباره توقع داشتن که رابطه معکوسی با آرامش دارد، چنین میگوید. در صفحه ۴۱۷ کتاب بزرگ چنین آمده است: «اگر من ناراحت شوم، به این خاطر است که کسی، جایی، چیزی یا موقعیتی، حقیقتی در زندگیام برایم قابل قبول نبوده و تا زمانی که آن شخص، مکان، چیز یا موقعیت را نپذیرم، به آرامش نمیرسم.» او میگوید راهحل این است که «آدم تمرکزش را بگذارد روی آنچه باید و نیاز است در خودش و نگاهش به دنیا عوض شود، نه چیزهایی که در دنیا باید عوض شود.» محض اطلاع، مقاله بیل درباره هوشیاری عاطفی مدتها پیش از آنکه مقاله دکتر پل در چاپ سوم کتاب الکلیهای گمنام در سال 1957 منتشر شود، نوشته شده بود.
نسبت احساساتمان آگاه باشیم
این دیدگاهها به آموزههای بودایی شباهت دارد که میگوید شادی و آرامش ما در گرو واکنشی است که به آرزوها، عطشها یا پیشامدهای زندگی نشان میدهیم. هشیاری عاطفی از پس واکنش ما به دست میآید، نه شرایط، آرزوها یا عطشها. رسیدن به هشیاری عاطفی مستلزم این است که نخست نسبت به احساساتمان آگاه باشیم، ذهنآگاه باشیم. بسیاری از ما در روزهای مشروبخواری یاد میگیریم احساساتمان را در دریایی از الکل دفن کنیم. حالا میتوانیم با تمرین ذهنآگاهی یاد بگیریم که نسبت احساساتمان آگاه باشیم و بعد با تمرین بیشتر، عادات جدیدی را در خود به وجود بیاوریم که این احساسات را به جای دفن کردن، آنجا که باید ابراز کنیم.
با تمرین، ما یاد میگیریم با خودمان و دیگران، بردبار، شفیق و مهربان باشیم. تمام قدمهای برنامه دوازده قدمی در رسیدن به این نتیجه لازم است و در مجموع، منجر به هوشیاری عاطفی میشود. البته قدمها قرار است انگیزشی باشد تا ما بتوانیم در هر شرایطی آنها را برای برآورده کردن نیازهای انفرادیمان تغییر دهیم. وقتی ما خطاها و عیبهامان را میدانیم و میپذیرم و بهشان اعتراف میکنیم، آسودگی خاطرمان دیگر منوط به پذیرش یا تأیید از سوی دیگران نیست.
و به قول بیل: «و بعد شاید بتوانیم خودمان و دیگران را با دوازده قدم به هوشیاری عاطفی برسانیم.»
بیل دابلیو.، زبان دل، صفحه ۲۳۸
در مجله اعتیاد بیشتر بخوانید
رسیدن به هشیاری عاطفی با ۱۲ قدم
چطور خودمان را دوازده قدمی کنیم؟ آیا میتوانیم همانگونه که با دیگران (دوازده قدم) را کار میکنیم، با خودمان هم همان کنیم؟ آیا تقسیم تجربه، قدرت و امید با خودمان چنین میشود؟ در فصل «کارکردن با دیگران» کتاب بزرگ الکلیهای گمنام چنین آمده که ما به خاطر تجربه مشروبخواری خودمان میتوانیم کمک ویژهای به دیگران کنیم. ما میتوانیم، چون الکلی، الکلی را درک میکند. از آنجا که ما الکلی هستیم، میتوانیم قدمهای اِیاِی را به کار ببندیم و به خودمان کمک کنیم.
ما با نوشتن سیاههای از تجربههای زندگیمان در اولین، چهارمین و پنجمین قدم، با کمک راهنما چیزهای زیادی درباره خودمان یاد میگیریم. ما همچنین میتوانیم در مراقبه صبحگاهیمان یا هر زمان دیگری به زندگی و اعمالمان، چه خوب چه بد، بیندیشیم. آنچه ما از قدمها یاد میگیریم، برایمان بسیار مفید است؛ بهمان کمک میکند که امروز جلو خطا و دورههای افسردگی را بگیریم. نگاه دوباره به زندگی به ما کمک میکند به یاد بیاوریم که الکلی هستیم و همانگونه که کتاب بزرگ توصیه میکند، کمک میکند به یاد بیاوریم که بیماریم.
جبران خسارت فوری
هر بار که قدم دهم را کار کنیم، ما دوازدهقدمی میشویم؛ با بررسی آنی هر موقعیت یا فردی که دارد آزارمان میدهد: از خودمان میپرسیم که آیا در به وجود آمدن این ناراحتی و ناآرامی نقشی داریم؟ آیا باید جبران خسارت کنیم؟ اگر چنین باشد، سعی میکنیم به سرعت این کار را بکنیم تا هوشیاری عاطفیمان را حفظ کنیم. اگر نه، آیا نیاز است کسی را ببخشیم و فراموش کنیم؟
اگر ناراحتی و دلخوری ما نتیجه وابستگی ناسالم یا مطالبه ناسالم متعاقبش باشد، باید یاد بگیریم توقع برآورده شدن مطالبه از سوی دیگری را کنار بگذاریم یا برای شادیمان دیگر به دنبال تأیید دیگران نباشیم. به عنوان مثال، اگر همسرمان صبح زود بیدارمان نکرده و به همین خاطر نتوانستیم به موقع برسیم به محل کار و از دست او عصبانی هستیم، باید ببینیم خودمان این میان چه نقشی داشتیم. ما باید مسئولیت ساعت گذاشتن برای بیدار شدن به موقع را بپذیریم و انتظار نداشته باشیم دیگران به جای ما این کار را بکنند. اگر افسرده هستیم، آیا به این خاطر است که انتظار داشتیم دیگرانی که به دنبال جلب رضایتشان بودهایم، تأییدمان کنند؟ شادی ما میتواند در گرو بیشمار وابستگی سالم به دیگران باشد، اما باید حواسمان به وابستگی ناسالم باشد و وقتی به یکباره سر و کلهشان پیدا میشود، آن را تشخیص دهیم.
بعضی از ما باید از طریق گروههای خارج از انجمن اِی اِی مانند آلانان یا هم وابستگان گمنام کمک بگیریم.
جدای درس گرفتن از هر اتفاق ناگواری که در زندگی رخ میدهد، ما میتوانیم با بررسی بیشتر آن، ریشه و دلیلش را پیدا کنیم. میتوانیم به قدم شش و هفت برگردیم و ببینیم نقش ما در آن اتفاق ناگوار در نتیجه یک وابستگی ناسالم بوده یا نقصهای اخلاقی؟
دلایلی برای سپاسگزاری
هشیاری عاطفی نه به آنچه در زندگیمان رخ میدهد، بلکه بیشتر به نگاه ما نسبت به آنچه رخ داده، بستگی دارد. ما میتوانیم قدردان اتفاقات خوب یا بدی که در زندگیمان رخ میدهد، باشیم، چرا که از هر تجربهای درس میگیریم. وقتی با چالشهای زندگی روبهرو میشویم، میتوانیم بابتش سپاسگزار باشیم، چرا که اینها فرصتهایی برای یاد گرفتن هستند و ما را برای مواجهه با چالشهای بعدی قویتر میکنند.
ما میتوانیم از قدردانی به عنوان ابزار استفاده کنیم. وقتی اتفاق «بدی» رخ میدهد، میتوانیم سعی کنیم دلایلی برای سپاسگزاری بابت آن «بدی» پیدا کنیم. به عنوان مثال، اگر به سرطان مبتلا شدیم، میتوانیم فهرستی تهیه کنیم از پنج دلیل برای غنیمت شمردن سرطان:
- باعث میشود قدر زندگی را بیشتر بدانیم و آن را مغتنم بشماریم.
- شاید باعث شود به خودمان بیاییم و برای نزدیکتر بودن به خانواده و دوستانمان بیشتر تلاش کنیم.
- شاید باعث شود بخواهیم سالمتر غذا بخوریم و بیشتر ورزش کنیم.
- بهمان هشدار میدهد که باید به سلامتمان بیشتر توجه نشان دهیم.
- مردم با ما مهربانتر خواهند بود.
کار کردن با دیگران
بدین ترتیب، ما با استفاده از ابزار سپاسگزاری میتوانیم با از سر گذراندن دوازده قدم به هشیاری عاطفی برسیم. اگر این ابزار به ما جواب دهد، میتوانیم آن را به دیگران هم توصیه کنیم. در واقع دوازده قدم را با دیگران کار کردن همان دوازده قدمی کردن خودمان است، چرا که به طور مستقیم بر هوشیاری خودمان تأثیر دارد. هر بار که به کسی برای گذراندن این قدمها کمک میکنیم، بیشتر دربارهاش یاد میگیریم. کار کردن با دیگران باعث میشود از خودمان بیرون بیاییم و همینکه تجربهمان را با دیگران به اشتراک میگذاریم، یاد میگیریم آسیبپذیر باشیم. آسیبپذیری منجر به صداقت عاطفی میشود که خود دارایی دیگری در راه طلب ما برای زندگی اصیلتر است.
کار کردن با آدمهایی که میخواهند الکل را ترک کنند، اما نمیتوانند، شجاعت میخواهد. وقتی دست به عمل شجاعانه میزنیم، شجاع میشویم. کار کردن با افرادی که به تازگی هوشیار شدهاند، نیازمند مقداری صمیمیت عاطفی است و همین کار خودش بهمان صمیمیت عاطفی را یاد میدهد. ما وقتی به کسی کمک میکنیم یا در هر موقعیتی که کمک میخواهد، مثمر ثمر واقع میشویم، احساس خوبی بهمان دست میدهد، خوشحال میشویم.
همانگونه که بیل دابلیو در مقالهاش نوشته است: «شادی یک فرآورده فرعی است؛ نتیجه مازاد نثار کردن بدون توقع است.» هشیاری عاطفی جنبههای فراوان دیگری هم دارد و در زندگیای که اِیاِی برای ما به ارمغان میآورد، این جنبهها آشکار میشود. هوشیاری عاطفی چیزی نیست که ما یا داشته یا نداشته باشیم؛ همهمان کمی هوشیاری عاطفی داریم و هیچکداممان هرگز نمیتوانیم تمام و کمالش را داشته باشیم. وقتی تصمیم میگیریم با تفکر سالم و آرامش با زندگی و تمام مصائبش مواجه شویم، با هوشیاری عاطفی عمل میکنیم.
خیلیها این را گفتهاند، اما یکی از دوستان بیل دابلیو چنین میگوید: «تجربه آن اتفاقی نیست که برای انسان میافتد. واکنشی است که او به آنچه برایش رخ داده، نشان میدهد.» آلدوس هاکسلی
نوشته: Rich H/ ترجمه مجله اعتیاد: آزاده اتحاد