قدمزدن معتاد در کنار گودال فاضلاب
ما اعتیاد را انتخاب نکردیم اما میتوانیم بهبودی را انتخاب کنیم
نشریات ما معتادان گمنام، اعتیاد را به عنوان یک بیماری حیلهگر و گمراه کننده معرفی میکنند که هرچه ما قویتر میشویم بیماری ما نیز زورش بیشتر میشود. برای من بیماری اعتیاد مانند یک گودال بزرگ است که هیچوقت پر نمیشود. من دائماً روی لبه این گودال هستم. بعضی اوقات به آن نزدیک و گاهی هم دور میشوم. ولی خطر سقوط همیشه وجود دارد. این یعنی من باید همیشه مواظب باشم و تسلیم تنبلی و راحت طلبی نشوم.
من اعتقاد دارم که هر معتاد در زندگی خود چنین گودالی دارد. این گردابی است که ما در آن سقوط کردهایم. یک جای وحشتناک که بیرون آمدن از آنجا بدون کمک ممکن نیست. جایی است که ما در آن احساس درماندگی و بیارزشی میکنیم. نمیتوانیم دوست بداریم و دوستمان ندارند. احتمالاً دلیل اساسی مصرف مواد مخدر هم فرار از وحشت این گودال است. ولی این گودال فاضلاب از کجا میآید؟
ترس
وقتی جوان بودم سلسله اتفاقاتی برای من افتاد که باعث شد من ترسو شوم. فقط پنج سالم بود که یک جراحی ناموفق من را تا مرز مرگ برد. سپس در یک اتاق مجزا بستری شدم و هیچکس اجازه ملاقات با من را نداشت. با هیچ کلمهای نمیتوانم احساسات آن دوره را بیان کنم ولی باید بگویم تجربه وحشتناکی بود. چندی بعد در کنار دیوار خانهمان داخل یک فاضلاب افتادم و چیزی نمانده بود که غرق شوم. بعداً سگ برادرم بچه گربهام را کشت، چون نزدیک ظرف غذایش رفته بود.
و من از همه این اتفاقات جان سالم به در بردم ولی احساس امنیت من در مورد زندگی برای همیشه صدمه دید. فهمیدم که هیچ چیز نمیتواند مرا از مرگ، رفتار خشن اطرافیان و اشتباهات دیگران حمایت کند. بنابراین خیلی زود این حفره بزرگ در زندگی من ظاهر شد. آنقدر بزرگ که بتواند هر چیزی را که به آن وابستگی داشتم، در خود ببلعد. پدر و مادر، برادر و خواهر، بهترین دوستم و… سالها بعد وقتی من درباره حفرههای فاضلاب فلوریدا مطلبی در مورد سدهای نمکی که متلاشی میشد و خانهها و ماشینها را خود میبلعید خواندم و دیگر برایم تعجبی نداشت. آنجا بود که برای اولین بار گودال فاضلاب من سر و کلهاش پیدا شد.
بهنظر میآمد که دیگران میتوانستند به راحتی و به سرعت با این اتفاقاتی که زندگیشان را به خطر میانداخت کنار بیایند. خانواده من داستانهای وحشتناک مرا بارها تکرار میکردند اما هیچکس به من دلگرمی نمیداد که مثلاً این جور اتفاقات دیگر تکرار نخواهد شد. اگر هم میگفتند من باور نمیکردم. من این تجربه آسیبپذیری را سالیان سال با خود حمل کردم و روکش ایمنی را که دیگران روی زندگی میکشیدند، رد میکردم. من کودکی ناخوش به حساب میآمدم.
یک مسیر باریک در اطراف گودال فاضلاب من وجود داشت که با احتیاط در آن پیادهروی میکردم. من نمیتوانستم آگاهی و تجربه خود از این گودال را نادیده بگیرم. بعضی اوقات زندگی با حوادثی نظیر طردشدن، مرگ والدین، از دست دادن فرزند و طلاق، آن قدر دردناک میشد که من تسلیم شده و اجازه میدادم داخل این گودال بیفتم. البته مصرف مواد مخدر نقش مهمی در آن اتفاقات ناخوشایند داشت.
ما به بیماری اعتیاد مبتلا هستیم. به خاطر ابتلا به آن مسوول نیستیم اما در برابر بهبودی خود مسئول هستیم.
ما اعتیاد را انتخاب نکردیم اما میتوانیم بهبودی را انتخاب کنیم. (فقط برای امروز ص۲۲۱)
در مجله اعتیاد بیشتر بخوانید:
رابطه راهنما و رهجو در معتادان گمنام
سایت انجمن معتادان گمنام ایران: این لینک
داستان اعتیاد
با وجود جهنمی بودن گودال، یک حس آشنا در آن وجود داشت که این جا لااقل ته دارد. من آنجا با پای خودم داخل لجن میایستادم و به بالا نگاه میکردم. به مردم از خود بیخبری که در اطراف گودال قدم میزدند و خطر را حس نمیکردند. من دیگر حقایق را درباره زندگیام میدانستم. اینکه خیلی مشکل است که بتوان از داخل این حفره بیرون آمد و مواد مخدر را کنار گذاشت. هرگز این رهایی آسانتر نشد ولی بالاخره من درک کردم که بهتر است از این گودال فاصله بگیرم.
این داستان اعتیاد است. کشف کردن این گودالها در زندگی، لغزیدن داخل آن یا اجازه سقوط دادن، برای این که فکر میکنیم راه دیگری وجود ندارد. برای سالهای زیادی من نمیدانستم که راه حل بهتری هم وجود دارد. و نمیدانستم که هزاران نفر دیگر هم مثل من ترجیح میدهند داخل سیاهچال گذشتهها سقوط کنند. من فکر میکردم مواد، با وجود خطرناک بودن و موقتی بودن، تنها راه حل است.
تا این که چند سال پیش به جلسات معتادان گمنام راهنمایی شدم. بعد از وحشتی که از تشخیص بیماری سرطان در بدنم تجربه کردم و گام نهادن در یک روند خود آزاری مهلک، با یکی از دوستانم که سالها پیش وارد برنامه مشابه دیگری شده بود، تماس گرفتم و از او پرسیدم آیا فکر میکنی من معتادم؟ بدون مکث جواب داد، بلی! به من گفت از کجا میتوانم کمک بگیرم. مثل اکثر ما، من هم با بیچارگی و ناامیدی به جلسات NA آمدم و دائما گریه میکردم. هر روز جلسه میرفتم، راهنما گرفتم، شروع بهکار کردن قدمها کردم و خودم را در اصول حمایت کننده برنامه معتادان گمنام غوطهور کردم. من هنوز اینجا هستم و قدردانی من از برنامه اِن اِی روز به روز بیشتر میشود.
حالا ممکن است شما سوال کنید با این گودال فاضلاب چه باید کرد؟ خوب، هنوز همان جاست. به همان بزرگی، ولی مسیر دور آن کمی پهنتر شده است. نردههایی در اطراف آن قرار گرفتهاند، به خصوص در لبهها، و یک جعبه ابزاری هست که من به طور مرتب از آن استفاده میکنم: نوشتن در دفتر روزانه، تهیه لیست قدردانی، تماس تلفنی با سایر اعضا و کمک گرفتن از دوستان در برنامه NA هر موقع که به آن نیاز دارم.
من یادگرفتهام که نیاز دارم به طور روزانه کارهایم را به نیروی برترم بسپارم. من فکر نمیکنم که این گودال روزی ناپدید شود یا از طریق معجزه رویش آسفالت بریزند یا پوشانده شود. ولی اکنون برنامهای دارم که مرا از افتادن داخل این گودال محافظت میکند: قدمها و سنتهای معتادان گمنام.
نویسنده: Recovery in Action/Ellen Si/ ترجمه سپهر الف/ مجله پیام بهبودی، شماره ۱۸