فشارهای درونی روح یک الکلی
من دنبال چیزی میگشتم که خلأ درون من را پر کند
فشارهای درونی روح من را معتاد به الکل کرد. بهنظر میآمد مشروب تنها مرهم درون آشفته من بود.
من همیشه در درون خود احساس فشار میکردم، درست مثل این که هر لحظه ممکن است منفجر شوم. همين چیز در زندگیام باعث زیاد شدن این فشار میشد. چه چیزهای خوب و چه چیزهای بد و هرچه بین این دو بود. من همواره دنبال راه حلی بودم که از این فشارها رها شوم. فکر میکردم رهایی از بار سنگین این فشارها، همه مشکلاتم را حل خواهد کرد. من باید از دست این مشکل نجات پیدا میکردم.
در سالهای رشد نوجوانی، به دلایل گوناگون احساس تفاوت میکردم. من کودکی سر راهی بودم، در یک خانواده از طبقه متوسط در یک شهر کوچک با مادرم زندگی میکردم، نامادری من همسر نداشت و خیلی مسن بود، رنگ پوستش هم با من تفاوت داشت. با وجود اینکه هرگز والدین واقعیام را ملاقات نکردم، اما واضح بود که از دو نژاد متفاوت بودند.
اولین باری که مشروب خوردم
حالا نمیدانم آیا بعضی از این چیزها یا همه آنها در به وجود آمدن این فشارهای درون روح من الکلی دخیل بود؛ احتمالاً همه آنها. من دنبال چیزی میگشتم که خلأ درون من را پر کند. یک معجونی که فراتر از همه شرایط بیرونی من باشد.
اولین باری که مشروب خوردم، برایم شب بزرگی بود. 15 سالم بود و با یکی از همکلاسیها منتظر دوست دیگری بودیم که قرار بود برایمان مشروب بخرد. ما دقیقاً نمیدانستیم چکار داریم میکنیم، 50 دلار به دوست مسنتر خود دادیم که مقادیری وتکا، رام و آبجو خریداری کند. او قبول کرد و قرار شد سر یک چهارراه همدیگر را ملاقات کنیم. مدتی منتظر شدیم چون دیر آمد و با وجود این که همه سفارشات ما را تهیه نکرده بود، من از به دست آوردن این مشروبها هیجان زده شده بودم.
مشروبات الکلی را به آپارتمان دوستی بردیم که پدرش شبها کار میکرد و از چند دوست دیگر هم خواستیم که به ما ملحق شوند. من بلافاصله شروع به نوشیدن آبجو کردم و بعد مقدار قابل توجهی «رام» خوردم.
تا حالا در زندگیام چنین حس خوبی نداشتم. برای اولین بار احساس تعلق کردم. بهنظرم آمد، کامل شدهام! فکر میکردم همه دوستم دارند و دنیا بهتر شده است. درست مثل این بود که فشارها رها شدند. من میتوانستم بار دیگر نفس بکشم. حالم خوب شده بود (من شفا پیدا کردم!)
دوست دیگری به نام پت از راه رسید و با او به مرکز خرید رفتیم. همه نوجوانان آنجا بودند. من خوشحال بودم که میتوانستم خود جدیدم را به همه نشان دهم. ما به آنجا رسیدیم ولی من تلو تلو میخوردم و نمیتوانستم خودم را کنترل کنم. الکل واقعاً اثر کرده بود. یادم میآید که به مغازه بازیهای کامپیوتری رفتیم، 5 دلار ژتون بازی خریدم و آنها را برای دوستان جدیدم به هوا پرتاب کردم! حالا دیگه همه دوستم داشتند و از من خوششان می آمد!
بعد از آن چیز دیگری به یاد ندارم فقط وقتی به هوش آمدم و چشمانم را باز کردم کف دفتر مدیر مغازه افتاده بودم، سرم روی زمین قرار داشت. پلیس آمده بود من را با خود ببرد. چشمانم به سیاهی رفت و دوباره بیهوش شدم.
روز بعد که بیدار شدم خودم را در لباس سفیدی داخل بیمارستان دیدم. رختخوابم پر از استفراغ شده بود.
اکنون که این داستان را مینویسم ۱۷ سال است لب به مشروب نزدهام
پیام بهبودی یک الکلی به یک الکلی دیگر
یک پرستار آنجا بود و گفت پلیس من را به مرکز دیتاکس بیمارستان آورده. او به من نصیحت کرد که بهتر است الکل را ترک کنم. بهش گفتم دفعه اولم بود مینوشم، ولی باور نکرد و گفت: «هیچکس بار اول اینجوری مشروب نمیخورد.» من گفتم من میخورم! او حرفم را باور نکرد و دوباره شروع کرد به نصیحت کردن…
میدانم که خیر من را میخواست. ولی نمیتوانست آن حسی که الکل به من داده بود را درک کند. الکل فشارها را رها کرده بود و احساس خوبی داده بود که همیشه دنبالش بودم.
بعدها خیلی از افراد دیگر نیز من را نصیحت کردند. خانواده، دوستان، پزشکان، مددکاران اجتماعی و روانشناسها، همه سعی کردند به من بفهمانند خوردن افراطی مشروب آینده تاریکی خواهد داشت. ولی من به مشروب خوردن خود ادامه دادم.
سالها گذشت تا برای اولین بار صدای یک الکلی در انجمن الکلیهای گمنام (AA) را شنیدم که اعلام کرد 30 روز هوشیار بوده است. او توضیح میداد که چرا الکل مصرف میکرد و چه احساسی بهش میداد. من با او احساس همدردی میکردم. فهمیدم افراد دیگری هم هستند که مثل من فکر کنند. آن ها پیام بهبودی یک الکلی را به دیگر معتادان رساندند. تاریخ ترک الکل من چندی بعد شروع شد. اکنون که این داستان را مینویسم 17 سال است لب به مشروب نزده ام.
—Jon. W., White Plains, N.Y.
ترجمه از مجله گریپ واین، مترجم: سپهر، الف
Grapevine Online Exclusive Contents Under Pressure
درباره اعتیاد به الکل در مجله اینترنتی اعتیاد بیشتر بخوانید: