تقلید کورکورانه در معتادان گمنام
دیگر نمیتوانستم خودم را گول بزنم
من میدانستم که اگر بخواهم پاک بمانم، باید به معتادان گمنام بازگردم، در جلسات شرکت کنم و شروع به گوش دادن کنم. دیگر نمیتوانستم خودم را گول بزنم که همه چیز خوب است.
برای سالها صبح از خواب بیدار میشدم. یک کام میگرفتم و از دنیا بهخاطر اینکه یکروز دیگر مرا زنده نگاه داشته بود نفرت داشتم. بسیار احساس تنهایی میکردم. درون سرم مکانی تاریک بود که از آن گریزی نبود. در خانوادهای الکلی بزرگ شدم، با این حال با خود عهد بستم که هرگز مانند والدینم نشوم. اما قضیه درست مانند تقلید میمون بود. من رشد کردم و عقبافتادگی احساسی و ساختکارهای مقابلهای معیوب را از والدینم فراگرفتم. احساس بدی داری؟ کمی مشروب یا مواد بزن، بهتر میشوی. خوب بله، ولی این فقط برای مدتی کار میکرد.
هنگام رشد و تربیت از جراحتهای روحی رنج میبردم. در نتیجه قربانی شدن، تبدیل به یک قربانی حرفهای شدم. بهخاطر اینکه چرا من آفریده شدم همه مردم دنیا، تمام جاها و تمام چیزهای دنیا را سرزنش میکردم. چنان از خشم و آزار انباشته بودم که زحمتی برای نگاه کردن به خود نمیکشیدم. چنان مشغول انگشت گذاشتن بر دیگران بودم که نمیتوانستم ببینم در حال دائمی کردن حالت بیمار ذهنم هستم. من الگوهای بدی داشتم اما نمیتوانستم برای همیشه آنها را مقصر بدانم.
میخواستم احساس تعلق کنم
اولین بار در سال 2006 سعی کردم پاک شوم. اول به یک مرکز سم زدایی و سپس به دو مرکز بازپروری رفتم. وقتی منتظر ورود به اولین مرکز بازپروری بودم شروع به رفتن به جلسات معتادان گمنام کردم. گیج و مبهوت در اطراف جلسات معلق بودم و نمیدانستم NA درباره چیست. میخواستم احساس تعلق کنم اما احساسی مانند یک متقلب داشتم. چند نفر با من صحبت کردند و من سعی کردم حرفهایشان را بشنوم، اما فقط مشغول توجه به تفاوتها بودم نه شباهتها.
دو مرکز بازپروری که به آنها رفتم زمین تا آسمان با هم فرق داشتند. در محل اول برای کم کردن آزار و اذیت، شخص را لای پنبه نگاه میداشتند. مرکز دوم که طبق 12 قدم بود آنقدر شما را خرد میکردند تا صدای جیغ تان در بیاید. نیازی به گفتن نیست که وحشت کردم و به سوی خانواده ناکارآمدم دویدم (در واقع پرواز کردم). ظرف دو ساعت از بازگشتم به ملبورن من دوباره ماده «اسپید» را به دماغ زدم و دوباره مصرفکننده شدم. چیزهای زیادی در در هر دو مرکز بازپروری آموخته بودم، اما خیلی زود به بهترین شکل ممکن آنها را فراموش کردم. انکار چیز قدرتمندی است!
فقط یک راهکار روی میز بود: باید به معتادان گمنام بازگردم!
آن لغزش سه سال ادامه یافت. برای دو سال انکار من بخوبی کار میکرد، اما بعد از آن خراب شدن همه چیز شروع شد. مصرف گروهی من تبدیل به مصرف در انزوا شد و دیگر نمیتوانستم خودم را گول بزنم که همه چیز خوب است. بنابراین در دسامبر 2009 دوباره برای مرکز سمزدایی ثبت نام کردم. قصد بازگشت به جلسات را نداشتم، فقط میدانستم باید مصرف مواد را متوقف کنم.
باید به معتادان گمنام بازگردم
وقتی در مرکز سمزدایی بودم دو نفر از اعضای NA ( کمیته H and I ) برای معرفی به آنجا آمدند. یکی از آنها را از زمانی که 4 سال پیش اطراف جلسات سرگردان بودم میشناختم و او نیز مرا شناخت. وقتی سال 2006 با او آشنا شدم، یک سال پاک بود و حالا پاکی او 5 سال شده بود. او واقعا خوشبخت به نظر میرسید و از انجمن اِناِی بسیار تعریف میکرد. فکر نمیکنم اگر میخواستم هم میتوانستم معتاد در حال بهبودی بهتری از او پیدا کنم. او میگفت سخت نگیرید و هر بار فقط یک روز مصرف نکنید.
همان هفته مرکز سمزدایی را ترک کردم و به دنبال یک جلسه NA گشتم. از اینکه بعد از این همه مدت دوباره برمیگردم دلواپس بودم اما میدانستم که اگر بخواهم پاک بمانم باید به انجمن معتادان گمنام بازگردم و شروع به گوش دادن کنم. باید آنطور که اعضای قدیمی میگویند پنبه را از گوشم درآورم و در دهانم فرو کنم. نیازی به گفتن نیست که در جلسات انجمن، با آغوش باز از من استقبال شد.
ظرف 30 روز اول راهنما گرفتم و کتاب راهنمای کارکرد قدم را خریدم. به این شکل سفر من به سوی بهبودی آغاز شد. هنگام توقفها و شروعها، هنگام عقب ماندن و پیشرفت، برنامه را به بهترین نحوی که میتوانستم انجام دادهام. راهنمایم بینهایت به من کمک کرده است. گرچه مشکل اعتماد هنوز در من وجود دارد، قدمهایم را با او به مشارکت گذاشتهام و او در مورد من قضاوت نکرده و مرا طرد نکرده یا تحقیر نکرده است. حتی وقتی خودم به خودم ایمان نداشتم او مرا باور داشت، او به من میگفت ارزش دارم حتی وقتی خودم اینطور فکر نمیکردم. وقتی برای بهبودی بیصبری میکردم او صبور بود. او به من عشق داد حتی وقتی نمیدانستم چگونه آنرا دریافت کنم. برای خودتان راهنما بگیرید!
جلسات NA
به جلسات کوچک و بزرگ رفتم. جلسات سرحال و بیحال، جلسه، جلسه، جلسه و هرگاه از من خواسته شده، مشارکت کردهام. یک عضو قدیمی با پاکی بالاتر از من پرسید آیا تا به حال پشت سر مواد بدگویی کردهای؟ وقتی گفتم نه، گفت باید در مورد مشارکت هم همین روش و رفتار را داشته باشی. من با او موافقم زیرا فهمیدهام که اگر نیمی از تلاشی را که برای ارزیابی بهبودی به کار میبندم برای بهبودی صرف کنم خوب خواهم شد.
یکی از موانع عمده ای که در بهبودی با آن مواجه شدم باور به نیروی برتر بود. من منکر سر سخت خدا بودم و رنجشهای بزرگی از دین و خدای آن حمل میکردم. هنوز هم از کلمه خدا مورمورم میشود. برای خارج کردن کلهام از این مسیر، تصمیم گرفتم خواست و ارادهام را به برنامه بسپارم. من کارهایی را که پیشنهاد شده انجام دادم (کارکردن قدمها، خدمت، مشارکت). برای من ایمان یک مفهوم غریبه بود، اما آموخته بودم که اگر برنامه را کار کنید کار میکند و اگر نکنید کار نمیکند. بنابراین تصمیم گرفتم باورم را بر روی برنامه بگذارم و آنرا به بهترین نحوی که میتوانم کار کنم. میدانستم که باید به معتادان گمنام بازگردم… و بازگشتم!
سپاسگزارم که هر عضو این حق را دارد که مفهوم شخصی خود را از نیروی برتر پرورش دهد.
به من گفته شد که خدمت تو را پاک نگاه میدارد و پس از حدود چهار ماه شستن ظروف در جلسات مختلف یک پست خدمتی گرفتم. نماینده گروه و خزانهدار شدم. اوایل کمی دلهرهآور بود اما زود فهمیدم که جایگاههای خدماتی در انجمن اِناِی خوب کار میکنند: آنها مرا از کله خودم دور میکنند و مرا به سمت فکر کردن به دیگران حرکت میدهند. کمیته خدماتی ناحیه تجربه بینظیری است! دیدن اتحاد و بحثهای داغ درباره مسائلی که بر انجمن NA تاثیر دارند بسیار جالب بود. این به من نشان داد NA بزرگتر از گروه خانگی من است. این به من نشان داد که ما انجمنی در سطح استان، کشور و جهان هستیم. این به من کمک کرد کمتر احساس تنهایی کنم.
بنابراین جایگاه خدماتیام را حفظ کردم، به کارکردن قدمها ادامه دادم، وقتی به حمایت نیاز داشتم سراغ اعضای دیگر رفتم و وقتی دیگران به آن نیاز داشتند از آنها حمایت کردم.
امروز من یک سال پاک هستم، امروز از برخی از نواقص اخلاقیام آگاهی دارم، امروز احساس میکنم گویی من بخشی از انجمن معتادان گمنام هستم، امروز با معتادی که هنوز در عذاب است احساس همدردی دارم، امروز خودم را دوست دارم و امروز آیندهام از هر زمان دیگری روشنتر بهنظر میرسد.
NA Today , March 2011
نویسنده: گمنام / ترجمه: مسعود ن.
درباره اعتیاد در مجله اعتیاد بیشتر بخوانید: