تسلیم در برنامه معتادان گمنام
باید قدم یک را بطور کامل زندگی کنم
بسیاری از اعضای در حال بهبودی در «اِن اِی» براساس اطلاعات نادرست یا درک اشتباه، کورکورانه پیش رفته و زمین خوردهاند. نتیجه این میتواند گاهی کشنده باشد. تسلیم در انجمن معتادان گمنام مساله اساسی است.
من از نادیده گرفتن این واقعیت که «مصرف مواد» فقط آشکارترین جنبه بیماری است و از نپرداختن به جنبههای دیگر آن، آسیبهای بسیار دیدهام. دلیل آسیب، این باورهای نادرست، انکار و تفکر غیرمنطقی من بوده است. این عوامل باعث ناتوانی من در شناخت سایر جنبههای بیماری اعتیاد و پذیرش “غیر قابل اداره بودن زندگی” بهعنوان یک واقعیت روزانه شده است. واقعیت این است که، من تصور میکنم زندگی پاک، گاهی میتواند به اندازه زندگی آلوده دردناک باشد. من آدمی احساساتی هستم و شروع به درگیر کردن فکر خود با تجربیات لذت جویی میکنم، که همیشه به عنوان راه حل موقت کار کردهاند. برایم کلید واژه “راه حل” بوده است. در این لحظه من فراموش کردهام که راه حلی وجود ندارد. این یک برنامه روحانی است؛ نه برنامهای که به شخص آموزش دهد چگونه از چیزهای خارجی برای درمان درون استفاده کند.
بر اساس تجربهی من، پرداختن به جنبههای نه چندان آشکار بیماری ضروری است تا آزادی را تجربه کنم و برای بیحس کردن دردهای احساسی، روحانی و روانی، نیازی به بازگشت به مواد احساس نکنم. این تجربهی من بوده است. من این را نمینویسم که به دیگران بگویم چه کاری انجام دهند یا چگونه انجام دهند. برخی معتادان الگوهای رفتاری خاص یا تجربههای متفاوتی دارند.
تسلیم در انجمن معتادان گمنام
در کتاب پایه معتادان گمنام ما، معتاد کسی تعریف شده است که مصرف هر گونه ماده تغییردهندهی خُلق یا ذهن، باعث اختلال در هر جنبهای از زندگیاش شده است. کلماتی که اینجا استفاده شده اهمیت دارند. گرچه من خیلی زود مهارتهای تسلیم در برابر مواد را یاد گرفتم، جنبههای دیگر بیماری، به ایجاد مشکل در زندگیام ادامه دادند.
من آموختم که برای تغییر حال و ذهنم از تمام روشهای دیگر استفاده کنم. میتوانم از پرخوری، خیالبافی، پول داشتن یا نداشتن، روابط جنسی و بسیاری از روشهای بیمارگونه دیگر استفاده کنم. تسلیم در انجمن معتادان گمنام به این معنی است که بیاموزم قدم یک را بطور کامل زندگی کنم تا بهبودی را تجربه کنم، نه اینکه فقط پاک بمانم. باید تغییر کنم. من باید رشد کنم وگرنه مرگ در انتظارم است. پختگی برای بقاء الزامی است. باید تمایل داشته باشم که صداقت کامل را تمرین کنم تا بتوانم بطور کامل از این برنامهی معنوی، استفاده کنم. من خام بودم و هنوز هم میتوانم خام باشم. دیگر لذّتِ اجباری همراه با عذاب، روش زندگی نیست که بتوانم بپذیرم. جزوهی «نگاه دیگر» به من کمک کرد تا ببینم با خودم چه میکردم و کمک کرد که تسلیم یک هدف پاکتر شوم.
درباره معتادان گمنام بیشتر بخوانید:
نقش انکار در زندگی و اعتیاد فرد معتاد
افکار لذتجویانه در بهبودی
اکنون میدانم که قدم اول دو بخش دارد: «عجز در برابر مواد و غیر قابل اداره بودن زندگی». عجز به شکلهای مختلفی به سراغم میآید. هنوز از تمام راههایی که بر من اثر میگذارد آگاه نیستم. برخی آشکار و برخی پوشیدهتر هستند. آشکارترین آنها وقتی است که یک فکر، بخصوص یک فکر لذتجویانه، به ذهنم میرسد. البته این یک فکر سالم نیست. بیشتر مواقع یک فکر لذتجو یا دردگریز است.
در ابتدا منطقی بنظر میرسد اما وقتی فقط بر اساس این افکار و احساساتم عمل کردهام غیر قابل اداره بودن زندگی را تجربه کردهام. این آگاهی به من کمک کرده که بفهمم نیاز به کمک دارم. نمیتوانم مستقل باشم و تنها به اراده شخصی خودم تکیه کنم. آشکار کردنِ بدون خجالتِ آن چیزی را که واقعاً فکر و احساس میکنم، به من کمک کرده تا از «خود بیزاری و تأسف به حال خود» دوری کنم. و نیاز به درمان دارویی نداشته باشم. به تجربه میتوانم بیاموزم که با افکار خودم مقابله کنم یا از دیگران کمک بخواهم تا در تسلیم شدن کمکم کنند.
قدم اول بهبودی
تسلیم، پذیرش، مراقبت و صداقتِ با خود، کلیدهای من برای باز کردن در، به یک زندگیِ راهحلمحور هستند. برخی مسائل بزرگ هستند و برخی کوچک بنظر میرسند. من دریافتهام که زندگی با هر یک از یازده پیامد بیماریم که در قدم یک توصیف شده غیر ضروری است. وقتی اصول این قدم را بکار میگیرم، میتواند باعث آرامشِ آنی و کاهشِ غیر قابل اراده بودن، شود. سپس میتوانم قدمهای دیگر را بکار گیرم تا ضعفهایم را در مواجهه با زندگی، برطرف کنم. فهمیدهام وقتی که جنبههای دیگر بیماری را درمان کنم، یک دیوار محافظ به دورم کشیده میشود که کمک میکند یک شخص باثُبات و سالم باشم. نه یک روانی بیمسئولیت و لذتطلب یا یک دیوانهی مخرّب. یک نمونه از این روند برایم حدود ده سال پیش رخ داد، که ظاهراً کوچک بنظر میرسید.
من مشکل اضافه وزن جدی دارم. نمیتوانم جلوی خوردن خودم را بگیرم. این یکی از اوّلین نشانههای بیماریام است حتی قبل از نشانه مواد مخدرم. من چند سگ دارم و فهمیدهام که میتوانم با پاداش آنها را کنترل کنم. من دوست ندارم از قلاده استفاده کنم، بنابراین وقتی آنها را بیرون میبرم با خودم غذا میبرم. وقتی حواس پرت یا مهاجم میشوند، سوت میزنم، تکهای غذا به آنها میدهم و خیلی سریع به آنها قلاده میزنم. عالی بنظر میرسد، نه؟ خوب، در ابتدا اینطور بود. بعد یک فکر درخشان به ذهنم رسید و چون بی ضرر بنظر میرسید، آنرا چک نکردم. فکر کردم اگر به آنها غذای بیشتری بدهم بهتر رفتار میکنند و بد نیست خودم هم خوراکی مختصری بخورم. آ…آ. شروع به خوردن بیشتر و بیشترِ اِسنک کردم.
شناسایی نقصهای اخلاقی
شروع کردم به خوردن در نیمه شب و سه صبح، از یکشنبه تا دوشنبه. سگها عاشق من بودند و هر وقت به خانه میآمدم یا بلند میشدم تا برای همه غذا آماده کنم؛ کلی به من توجه میکردند. گرفتار توجه آنها و غذا شده بودم. آن فکر تبدیل به یک اجبار شده و حالا یک وسوسه دائمی بود. میدانم خیلی بچگانه بنظر میرسد اما بعد از ۱۵ کیلو افزایش وزن قضیه جدّی شد. باید تسلیم میشدم. پس از آن، سلامت عقلم را بازیافتم و به خواست و اراده خدا بازگشتم. ترازنامهای تهیه کردم و نقایص اخلاقی و الگوی فکری نادرستی که سبب غیر قابل اداره شدن بودند را شناسایی کردم، و پس از آن رشد را تجربه کردم.
من از اعضای در حال بهبودی «اِناِی» که به من یاد دادند چگونه زندگی کنم سپاسگزارم. اگر تنها به عهده خودم بود، من فقط به درمان جنبههای آشکار بیماریام میپرداختم و بقیه را نادیده میگرفتم. وقتی قدمها را در تمام جنبههای زندگیام بکار میگیرم، به حدی باورنکردنی از آزادی، دست پیدا میکنم.
Paul W
The Clean Times, West Tennessee Area of Narcotics Anonymous Newsletter No. 9, 2018
Surrender-Psychology Today