آنزن یکی از قهرمانان من است
کافیست به یک معتاد بگویید کاری را نمیتواند بکند، بعد ببینید چطور همان کار را میکند.
تیتر بزرگ روزنامه این بود: پنج نفر در تصادف اتوبوس در ترمینال مجروح شدند! در ادامه، مقالهای آمده بود که توضیح میداد اتوبوسی هنگام ورود به ترمینال اصلی «لانگ آیلند» در نیویورک با شدت به دیوار شیشهای ترمینال برخورد کرده و باعث مجروح شدن پنج نفر شده که حال یکی از آنها وخیم است!
زنی 48 ساله هردو پایش را در تصادف از دست داد. یکی از شاهدان، واقعه را اینطور توصیف کرده بود: اتوبوس نتوانست ترمز کند. در یک چشم به هم زدن دیوار شیشهای رفت هوا و من یک عالمه خون دیدم. همه چیز بههم ریخته بود. مردم جیغ میکشیدند. دیدم زنی افتاده روی زمین و دیگر پا ندارد! چندلحظه بعد همهی سر و صداها قطع شد. مردم شروع به کمک همدیگر کردند. زن 48 سالهای که هر دوپایش را از دست داد، از اعضای انجمن معتادان گمنام است.
ما از تقریباً 13 سال پیش که او به انجمن NA آمد، دوست صمیمی هستیم. فوریه امسال ۹ سال از تصادفی که او در آن پاهایش را از دست داد، میگذرد. در آن روز رفته بود که به یکی از اعضای انجمن معتادان گمنام کمک کند. تصادف وقتی اتفاق افتاده که او روی نیمکت ایستگاه نشسته و منتظر اتوبوس بوده تا به خانهاش برگردد. وقتی برای ملاقات دوستمان به بیمارستان رفتیم، چشمهایمان اشک آلود بود. دلشوره از قیافهمان میبارید. او فقط لبخندی زد و گفت: به جای غصه خوردن از اینکه پاهایش را از دست داده، خوشحال باشیم که هنوز زنده و پیش ما است. در کمال تعجب، او بود که داشت ما را دلداری میداد.
بیمارستان یا جلسه معتادان گمنام؟
به خاطر او بیمارستان را تبدیل کردیم به جلسه NA. پرسنل بیمارستان از لشگرکشی که برای ملاقات بیمار راه افتاده بود، انگشت به دهان مانده بودند. هجده روز بیشتر از تصادف وحشتناک او نگذشته بود که سر و کله بیش از پنجاه نفر از اعضای NA در بیمارستان پیدا شد. همه آمده بودند چهارسالگی دوستشان را جشن بگیرند. دهان پرستاران از تعجب باز مانده بود و چشم هایشان از کاسه بیرون زده بود. بعضی از ملاقاتیها اصلا بیمار را نمیشناختند ولی از شجاعت و استواری آن زن، شوخ طبعیاش، اعتقادش به NA و از ایمانش به اصول برنامه، چیزها شنیده بودند و آمده بودند تا همدردیشان را به او نشان دهند.
آن روز بعدازظهر، همانطور که ملاقاتیها داشتند دوتا دوتا یا سهتا سهتا به بیمارستان میآمدند. اولش پرسنل بیمارستان نمیگذاشتند همهشان با هم وارد اتاق بیمار بشوند. بعد که تعداد اعضای NA به بیست نفر یا بیشتر رسید، پرستارها او را به جای بزرگتری منتقل کردند. دست آخر تعداد اعضای NA آنقدر زیاد شد که پرستاران مانده بودند با این همه جمعیت چه بکنند. یکی از پرستارها یاد یک راهروی خالی افتاد که داخل آن میشد حدود 5۰ نفر را روی زمین نشاند. پرستار دیگری هم رفت که به مناسبت این تولد خیلی خاص، بیمار را با صندلی چرخدار به آنجا بیاورد. ما پرسنل بیمارستان را دعوت کردیم تا در جلسهی ما بمانند و آنها زانو به زانوی بسیاری از اعضای NA نشستند و اشک ریختند.
من او را به چشم یک قهرمان نگاه میکنم
آن شب کمتر میشد چشمی در آنجا دید که اشکی در آن نباشد. آن جلسه نه تنها بر دل اعضای ما، بلکه بر دل و ذهن پرسنل بیمارستان اثر گذاشت. در نظر اعضاء، آن شب پیام بهبودی NA انتقال یافت. شاید به شیوهای که معتادان حاضر در آن مکان، پیش از آن نه دیده بودند و نه فکرش را میکردند. برای پرسنل بیمارستان این نهایت پیام روابط عمومی انجمن معتادان گمنام بود. برخلاف انتظار دوست انجمنی ما در همان ماههای اول توانست نخستین قدمها را با پای مصتوعیاش بردارد. کافیست به یک معتاد بگویید کاری را نمیتواند بکند، بعد ببینید چطور همان کار را میکند. این خانم محترم چندی پیش در همایش منطقهای ما سخنران بود. بله، او به رغم تمام این وقایع پاک ماند و همین چند ماه پیش سیزدهمین سال پاکیاش را جشن گرفت.
من او را به چشم یک جور قهرمان نگاه میکنم. نوعی منبع الهام یا سرمشق و یادآور آنچه با کمک برنامه اِن اِی و اعضای انجمن، میتوان بدست آورد. بله، بعید نیست امروز یا فردا برای ما اتفاقی بیفتد و در چشم برهمزدنی زندگی ما را عوض کند! ولی ما واقعاً اجباری به مصرف نداریم. هرچه میخواهد بشود، بشود.
ریچی.اس- نیویورک/ پیام بهبودی، شماره ۳۶، پاییز ۱۳۹۲