انواع آدمها، انواع خدمتها
هیچ چیز در جلسه آنها شبیه جلسه ما نبود!
از آنجاییکه اخیراً به منطقهی جدیدی اسباب کشی کرده بودم، خیلی متعجب نشدم وقتی یکی از اعضای گروه خانگی جدیدم از من خواست تا در یکی از مراکز درمانی محل، بهعنوان سخنران در جلسه اِناِی شرکت کنم. او بهسادگی از یک سنت با ارزش قدیمی پیروی میکرد تا یک عضو جدید در منطقه را با دعوت خود به سخنرانی غافلگیر کند چون تا بهحال کسی داستانش را نشنیده است. البته که من دعوت او را پذیرفتم. کما اینکه بعداً با خودم فکر کردم که چگونه در جلسهای پر از تازهوارد، قراراست من این حقیقت را عنوان کنم که ظرف چهارسال گذشته خیلی با NA سروکاری نداشتهام! این واقعاً پیامی نیست که بخواهیم به تازهوارد بدهیم اما بخشی از داستان من است. بنابراین شروع به نوشتن دربارهاش کردم.
چهارسال پیش من برای رفتن به دانشگاه به قسمت دیگری از کشورم نقل مکان کردم. همه راهکارهایی را که به من پیشنهاد شده بود، انجام دادم تا برای این تغییرمکان از محلی که پنج سال و نیم قبل در آن پاک شده بودم، آماده باشم. با یکی از دوستانم در شهر جدید تماس گرفتم و او قبول کرد تا راهنمای من بشود. اگرچه محل زندگیاش از من چندساعتی دورتر بود. گمان میکردم بعد از اینکه جا افتادم میتوانم یک راهنمای دیگر در همان محل پیدا کنم. با کمک آدرس جلساتی که برایم فرستاده شده بود، خیالم راحت شد که آماده ترک جلسه خانگی، رهجوها، راهنمای قبلی و همه خدماتم در گروه هستم. انتظارم از انجمن در محل جدید بسیار زیاد بود چون شنیده بودم که انجمن معتادان گمنام در آن شهر قدمت بیشتری از شهر من دارد. وقتی به شهر جدید رسیدم متوجه شدم که «توقعات همان رنجشهای خودساخته هستند.»
رویارویی با غیرمعتادها دشوار است!
هیچ چیز در جلسه آنها شبیه جلسه ما نبود! بجز پمفلتهایی که اول جلسه میخواندند. من بهسختی قادر بودم زنی را پیدا کنم که حاضر باشد، شمارهاش را به من بدهد. از هر کس خواهش کردم راهنمایم شود، مرا ناامید کرد. خدمتگزارانشان مثل یک گروه منزوی عمل میکردند. من کاملا درمانده شده بودم و نمیفهمیدم کجای کار را اشتباه کردهام. هر دو راهنمای جدید و قدیمیام تاکید داشتند که من دقیقا جایی قرارگرفتهام که باید باشم؛ البته این چیزی بود که هرگز دلم نمیخواست آن را بشنوم. بنابراین بهمدت چهارسال در جلسات آنجا گاه و بیگاه ولی در جلسات مجازی بهطور منظم شرکت میکردم و خودم را غرق درس خواندن و فعالیتهای گروهی دانشگاه نمودم.
با شروع دانشگاه متوجه شدم که رویارویی با «مردم عادی» همان غیرمعتادها، چهقدر دشوار است. تا آن روز همه دوستان من اعضای انجمن بودند. شغل من، کار در یک کمپ بهبودی بود و تمام وقتم را صرف تعهدات خدماتی و بودن در حلقه دوستان بهبودیام کرده بودم. خیلی صادقانه باید بگویم، اصلا دلم نمیخواست سروکاری با «مردم عادی» داشته باشم. بهنظرم آنها چیزی برای گفتن به من نداشتند و در این مورد فکر من کاملاً بسته مانده بود. نمیتوانستم تصور کنم که با افراد غیرمعتاد، دوست صمیمی باشم و این دقیقاً اتفاقی بود که در دانشگاه برایم افتاد.
اعتیاد و بهبودی
تعدادی از دوستان جدیدم از اعضای انجمن بودند اما باقی آنها همگی همان قدر نرمال بودند که همه آدمها باید باشند. حتی همان سالهای اول دانشگاه به انجمن دختران خوابگاه پیوستم درحالیکه حداقل 25 سال بزرگتر از بقیه اعضا بودم. قبل از این، باور نداشتم که میتوان خارج از برنامه هم خدمت کرد اما خیلی زود متوجه شدم که چقدر تمایل دارم در فعالیتهای دانشگاه خدمت کنم. آنقدر فعال شدم که در جشن فارغالتحصیلی، جایزهای بابت خدمات چشمگیرم به من اعطا شد. البته من برای پاداش، خدمت نکردم بلکه فقط چون یک خدمتگزار معتاد بودم، خدمت کاری بود که بهسادگی انجامش میدادم.
بعد از فارغ التحصیلی برای اتمام دوره عالی دانشگاه، باز مجبور شدم به محلی کاملاً جدید کوچ کنم. اینجا دوستانی که در انجمن بانوان دانشگاه داشتم و همچنین همکلاسیهای دوره قبلم همراهم بودند. بنابراین میدانستم هرآنچه که پیش بیاید برای ارتباط با آدمها، مشکلی نخواهم داشت. اینبار حتی نگرانی بابت NA و اینکه چه در انتظارم خواهد بود هم نداشتم. بعد از اینکه یک هفته از اقامتمان در محل جدید میگذشت، همسرم پیشنهاد داد دنبال یک جلسه بگردیم. من قبول کردم ولی اشتیاقی بابت آن نداشتم. او با خطوط تلفنی ناحیه تماس گرفت و ظرف یک ساعت بعد از تماس، ما سه تماس تلفنی داشتیم که میخواستند مطمئن شوند برای جلسهای در همان شب کسی دنبال ما خواهد آمد. درطول جلسه هم اعضا، شماره تلفنهای خود را روی آدرس جلساتی که دور میچرخید نوشتند و به ما دادند. ما از همان وقت به بعد به شمارهها زنگ میزدیم و اعضا هم خودشان تماس میگرفتند و میخواستند ما را به جلسه برسانند. من راهنما گرفتم. هوراااا ! و ما بالاخره NA را آنطور که میشناختیم، پیدا کردیم.
سخنرانی در مرکز درمانی باعث شد که من به گذشته برگردم و بیاد بیاورم که خداوند بیشک اشتباه نمیکند. چون من نیاز دارم در شغل انتخابیام با انواع آدمها و نه فقط معتادان سروکار داشته باشم. نیروی برترم این فرصت یادگیری را در اختیارم قرار داد. اگر انتظارات من از NA، درطول دوره دانشگاه، درست مثل قبل پیش میرفت هرگز این فرصت را تجربه نمیکردم. من با مداومت روزانه، اصول بهبودی را در همه امور، با همه جور آدم و با انواع خدمت به انسانها، تمرین کردم. علیرغم احساس ناخوشایندم درباره این حقیقت که بههرحال من ظرف چهارسال گذشته آنطور که دوست داشتم، در NA، فعال نبودهام. درعوض حرفی برای مشارکت دارم. اینکه میتوان بهبودی را در همه قسمتهای زندگی بکار برد و یاد گرفت چگونه بیرون از درهای جلسات، زندگی را آنطور که هست، زندگی کرد.
حال با گذشت چندین هفته و شرکت در جلسات زیاد و بعدها نوشتن تراز روزانه برای همه سختیهایی که در دانشگاه تجربه کردم، سپاسگزاری میکنم. در واقع دوران بسیار خوبی داشتم و من خیلی بیشتر از آنچه در کلاسهای درس میگذشت، آموختم و بهواسطه تجربیاتم، هم از لحاظ روحانی و هم احساسی رشد کردم. در کنار همه اینها از اینکه دوباره به NA برگشتهام، خوشحالم. اگرچه چهارسال گذشته را نمیتوانم با چیزی معامله کنم اما از اینکه در محل اقامت تازهام، خانواده جدید NA را دارم احساس شعف میکنم.
ماریا.ت-ایندیانا / ترجمه: محبوبه/برگرفته از مجله NA Way ژانویه سال 2000
درباره اعتیاد بیشتر بخوانید: